پارت¹⁸
پارت¹⁸
که باصحنه خون مواجه شدم و سریع تلویزیون رو خاموش کردم و سرمو به طرف ات برگردوندم و از بغلم کشیدم بیرون
کوک:حالت خوبه
ات:هق نه
کوک:اروم باش....چیزی نیست
ادامه ویو کوک
که دیدم حرفی نمیزنه که دیدم سرش خم شده و خوابیده
تک خندهی به کیوتیش کردم و بغلش کردم و روی کاناپه دراز کشیدم و سرشو روی سینم گذاشتم
خودمم چشمام کم کم گرم شد و خوابیدم
ات ویو
با حس دستی که دور گردنم و دارم خفه میشم چشمامو باز کردم دیدم دست ارباب دور گردنم و خودش خوابه از ترس جیغی زدم و با پا زدم تو شکم ارباب
جونگکوک که هاجو واج داشت اطرافو نگاه میکرد و دستش روی شکمش بود با نگاه خیره به ات گفت
کوک:مگه مرض داری اول صبی هم مث خر لگد میزنی هم جیغ میزنی
ات:من تو بغل شما چیکار میکردم ها
کوک:دیشب خوابت برد منم خوابم برد
ات:آها
کوک:حالاهم سریع اینجا رو جمع کن و تمیز کن امشب مامانم و بابام میخوان بیان خونم چند مدل غذا هم درست کن و چیزی کم کسری نباشه
ات:دست تنها
کوک:میخوای منم کمک بدم[حالت تیکه انداختن]
ات:اگه میشه عالیه
کوک:خیلی پرویی
و رفت
ات با خودش:ایششش معلومه چشه نه به دیشب که میگفت بهم بگو کوک باهام راحت باش مهربون بود نه به الان
که اینطور میکنه اههههههه خدا لعنتت کنه لی[ناپدریش]که منو فروختی به ایننننن
بلند شدم و کارارو کردم
خلاصش میکنم
ات ناهار درست کرد و به کوک داد و خودشم خورد بعدش کوک رفت بیرون و اتم شروع کرد به کار کردن چند مدل غذا درست کرد و کل عمارتو دست تنها تمیز کرد
پرش به مهمونی
________________________________
خب امیدوارم از فیک خوشتون اومده باشه نظرتون بگیر که ادامش بدم یا تو ۲۰یا۱۰پارت دیگه تمومش کنم
like:¹²⁰
comment:¹³⁰
که باصحنه خون مواجه شدم و سریع تلویزیون رو خاموش کردم و سرمو به طرف ات برگردوندم و از بغلم کشیدم بیرون
کوک:حالت خوبه
ات:هق نه
کوک:اروم باش....چیزی نیست
ادامه ویو کوک
که دیدم حرفی نمیزنه که دیدم سرش خم شده و خوابیده
تک خندهی به کیوتیش کردم و بغلش کردم و روی کاناپه دراز کشیدم و سرشو روی سینم گذاشتم
خودمم چشمام کم کم گرم شد و خوابیدم
ات ویو
با حس دستی که دور گردنم و دارم خفه میشم چشمامو باز کردم دیدم دست ارباب دور گردنم و خودش خوابه از ترس جیغی زدم و با پا زدم تو شکم ارباب
جونگکوک که هاجو واج داشت اطرافو نگاه میکرد و دستش روی شکمش بود با نگاه خیره به ات گفت
کوک:مگه مرض داری اول صبی هم مث خر لگد میزنی هم جیغ میزنی
ات:من تو بغل شما چیکار میکردم ها
کوک:دیشب خوابت برد منم خوابم برد
ات:آها
کوک:حالاهم سریع اینجا رو جمع کن و تمیز کن امشب مامانم و بابام میخوان بیان خونم چند مدل غذا هم درست کن و چیزی کم کسری نباشه
ات:دست تنها
کوک:میخوای منم کمک بدم[حالت تیکه انداختن]
ات:اگه میشه عالیه
کوک:خیلی پرویی
و رفت
ات با خودش:ایششش معلومه چشه نه به دیشب که میگفت بهم بگو کوک باهام راحت باش مهربون بود نه به الان
که اینطور میکنه اههههههه خدا لعنتت کنه لی[ناپدریش]که منو فروختی به ایننننن
بلند شدم و کارارو کردم
خلاصش میکنم
ات ناهار درست کرد و به کوک داد و خودشم خورد بعدش کوک رفت بیرون و اتم شروع کرد به کار کردن چند مدل غذا درست کرد و کل عمارتو دست تنها تمیز کرد
پرش به مهمونی
________________________________
خب امیدوارم از فیک خوشتون اومده باشه نظرتون بگیر که ادامش بدم یا تو ۲۰یا۱۰پارت دیگه تمومش کنم
like:¹²⁰
comment:¹³⁰
۳۰.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.