P

P6💫




یونگی«با شنیدن صدای گریه یوری ناخودآگاه دلم لرزید من که اونو دوسش نداشتم پس چیشد که در عرض یه ثانیه کل دنیا رو سرم خراب شد اما نه نمیتونم اجازه بدم دخترم پیش اون عوضی بمونه کتمو برداشتم و سوار ماشین شدم و تو راهم به پلیس زنگ زدم و لوکیشنی که جونگ وو فرستاده بود رو براشون فرستادم بعد از نیم ساعت پلیسا و من رسیدیم اونجا پلیسا اصرار داشتن من بمونم اما دلم طاقت نیاورد و منم رفتم اونجا یه کارخونه ی متروکه بود بوی خون و فلز زنگ زده حال بهم زن بود همه جا پر از موش و سوسک و حشره های مختلف بود حتی فکر اینکه دخترک من یه روز کامل رو اینجا مونده تموم وجودم رو به لرزه می‌انداخت یکم که بیشتر رفتم جلو صدای هق هق ضعیفی رو از طبقه ی بالا شنیدم اون... اون...صدای یوری بود بدون تلف کردن وقت رفتم بالا توی یکی از اتاق ها که با چیزی که دیدم خون توی رگام یخ زد





ادامه دارد...





🦋از عمد اینجا تموم کردم که یکمی بمونید تو خماری🦋
دیدگاه ها (۲۰)

P7💫یونگی«اون...اون... یوری...بود...صورتش زخمی بود و لباس پار...

P8💫-{دستای کوچولوی یوری رو میگیره} بابایی...تحمل کن قشنگم ال...

P5💫 ساعت یازده صبح// یونگی« با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم...

P4💫نامی‹‹غذاشو خورد؟کوک‹‹ارهجین‹‹میگفتی بیاد پایین دیگهکوک‹‹...

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

پارت : ۳۴

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط