P

P5💫




ساعت یازده صبح//



یونگی« با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم ساعتو چک کردم دیدم یازدهه بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم لباسامو پوشیدم موهامم خشک کردم و رفتم پایین که اجوما رو دیدم که داره صبحونه رو میچینه



-عا...سلام...اجوما
اجوما‹‹سلام پسرم
-چ...چیزه....یوری....هنوز....بیدار نشده؟؟؟؟
اجوما‹‹مثل اینکه یادت رفته ها امروز تو تعطیلی نه اون اون مهدکودک داره
-ع...عه...اره...حق... باشماست
اجوما‹‹پسرم بشین صبحونتو بخور
-باشه... ممنون
اجوما‹‹خواهش میکنم {رفت}



یونگی«نمیدونم چرا اما حس خیلی بدی داشتم احساس میکردم قراره اتفاق بدی برای یوری بیفته حتی با تصورشم یه طوری میشم درسته دوستش ندارم اما....هوف بیخیال پسر قرار نیست چیزی بشه....حداقل امیدوارم...اتفاقی...نیفته....توی....افکار....خودم.....غرق... بودم....که.... زنگ گوشیم منو به خودم آورد ناشناس بود جواب دادم


- الو
£اووو ببین کی اینجاست جناب مین یونگی
-شما؟؟
£عه...نگو...که منو نمیشناسی من جونگ ووم دیگه
-چرا بهم زنگ زدی
£دلم برات تنگ شده بود آگوست دی
-زر نزن مرتیکه ی عوضی بنال
£اووو نه نه نه درست نیست باهام اینطوری حرف بزنی اونم وقتی که دردونت پیش منه
-چی داری راجب چی حرف میزنی
£یوری کوچلوت دست منه
-زر الکی نزن
£میخوای صداشو بشنوی{گوشی رو گذاشت در گوش یوری}
&با...بابایی.... کمک....هق....هق...هق...من...دیلی....میتلسم{گریه و ترسیده}
-میکشمت عوضی
£اووو نه نه نه آروم باش حرص و جوش برای پوست روشنت ضرر داره
-ولش کن وگرنه پشیمونت میکنم
£بیا به این آدرسی که میگم تا شاید حداقل شاهد مرگ دختر کوچولوت باشی{قطع کرد}






ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲۹)

P6💫یونگی«با شنیدن صدای گریه یوری ناخودآگاه دلم لرزید من که ا...

P7💫یونگی«اون...اون... یوری...بود...صورتش زخمی بود و لباس پار...

P4💫نامی‹‹غذاشو خورد؟کوک‹‹ارهجین‹‹میگفتی بیاد پایین دیگهکوک‹‹...

P3💫جیمین«وقتی دیدم خوابش برد بوسه ی روی موهای نرمش گذاشتم و ...

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²²+خب.... _من مهمونم رو تخت دو نفره می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط