پارت ۶
پارت ۶
سمت ماشین النا رفتین و سوار شدین . توی خیابون ها همه چیز عادی بود ، البته تقریبا . پلیس ها نسبت به قبل بیشتر شده بودن و چندتا اطلاعیه هم درباره اینکه هرکسی دیدت تحویلت بده به پلیس دیده می شد
چند دقیقه بعد به فروشگاه لباس رسیدین و رفتین داخل . خیلی وقت بود که خودت برای خرید نمی رفتی و توقع نداشتی انقدر هم شلوغ باشه
بعد یه مدتی گشتن ، اولین مغازه رو برای خرید لباس پیدا کردین
(۲ ساعت و سی دقیقه بعد)
بعد از بیشتر از ۲ ساعت خرید کردن ، روی صندلی های داخل فروشگاه نشستین
- خب فکر می کنم همینقدر کافی باشه
به کیسه های لباسی که کنارتون بود نگاه کردی . ۲ تا تیشرت ، ۳ تا شلوار ، ۳ تا پیرهن و ۲ تا هودی و یک پالتو لباس هایی بودن که خریدین
همون موقع گوشی النا زنگ خورد
- من این رو جواب میدم میام
و همونطور که سمت بیرون می رفت ، تلفنش رو جواب داد
بعد از این همه راه رفتن برای خرید ، واقعا خسته شده بودی . مخصوصا با گیر دادنای النا برای انتخاب لباس . درسته که نمی تونست اندازه مناسب رو بفهمه ولی سلیقه اش خیلی خوب بود و به خاطر همین برای هرچیزی که می خواستی بخری ، کلی ایراد می گرفت و اخرشم چیزی که می خواست رو پیدا می کرد
توی همین فکر ها بودی که متوجه صدای دونفر که از اونجا رد می شدن شدی
' یعنی هنوز پیداش نکردن؟
" نه ، هیچ جا نیستش . ولی خب شوهرم می گفت مطمئنه که از کشور خارج نشده
' خوبه . امیدوارم سریع تر دستگیرش کنن
" هرکسی که ببینتش ، قطعا همین کار رو میکنه . به هرحال برای تحویل دادنش پاداشم در نظر گرفتن
' آره منم دیدم
پس پاداش هم در نظر دارن . واقعا دارن برای پیدا کردنت هرکاری میکنن
یک دفعه به این فکر کردی که حتما النا هم این قضیه رو میدونه . حتی اگه بخوای بگی که پاداش گرفتن براش مهم نیست ، وقتی میبینه قضیه انقدر جدی شده ، چرا هنوز هم کمکت میکنه ؟ بیشتر از یک هفته رد شده و اون حتی پشیمون هم به نظر نمی رسه . یعنی چه دلیلی میتونه داشته باشه ؟ امشب حتما باید این رو می فهمیدی
با دستی که به شونه ات خورد ، به خودت اومدی و متوجه شدی النا برگشته
لباس هارو برداشتین و سمت ماشین رفتین و بعد از اینکه روی صندلی های عقب گذاشتینشون ، سوار شدین . النا نگاهی به ساعت انداخت
- ساعت ۸ و ربعه . حالا که بیرون هم هستیم ، میخوای بریم رستوران شام بخوریم؟
+ آره فکر خوبیه
- باشه . من همین اطراف یه رستوران خوب می شناسم
و ماشین رو روشن کرد و راه افتادین
(چند دقیقه بعد)
پشت میز نشسته بودین و منتظر غذا بودین . الان وقت خوبی برای پرسیدن سوالاتت نبود ولی حتما توی راه برگشت ، درباره اش حرف میزدی
گارسون اومد و سفارشتون رو تحویل داد و رفت
سمت ماشین النا رفتین و سوار شدین . توی خیابون ها همه چیز عادی بود ، البته تقریبا . پلیس ها نسبت به قبل بیشتر شده بودن و چندتا اطلاعیه هم درباره اینکه هرکسی دیدت تحویلت بده به پلیس دیده می شد
چند دقیقه بعد به فروشگاه لباس رسیدین و رفتین داخل . خیلی وقت بود که خودت برای خرید نمی رفتی و توقع نداشتی انقدر هم شلوغ باشه
بعد یه مدتی گشتن ، اولین مغازه رو برای خرید لباس پیدا کردین
(۲ ساعت و سی دقیقه بعد)
بعد از بیشتر از ۲ ساعت خرید کردن ، روی صندلی های داخل فروشگاه نشستین
- خب فکر می کنم همینقدر کافی باشه
به کیسه های لباسی که کنارتون بود نگاه کردی . ۲ تا تیشرت ، ۳ تا شلوار ، ۳ تا پیرهن و ۲ تا هودی و یک پالتو لباس هایی بودن که خریدین
همون موقع گوشی النا زنگ خورد
- من این رو جواب میدم میام
و همونطور که سمت بیرون می رفت ، تلفنش رو جواب داد
بعد از این همه راه رفتن برای خرید ، واقعا خسته شده بودی . مخصوصا با گیر دادنای النا برای انتخاب لباس . درسته که نمی تونست اندازه مناسب رو بفهمه ولی سلیقه اش خیلی خوب بود و به خاطر همین برای هرچیزی که می خواستی بخری ، کلی ایراد می گرفت و اخرشم چیزی که می خواست رو پیدا می کرد
توی همین فکر ها بودی که متوجه صدای دونفر که از اونجا رد می شدن شدی
' یعنی هنوز پیداش نکردن؟
" نه ، هیچ جا نیستش . ولی خب شوهرم می گفت مطمئنه که از کشور خارج نشده
' خوبه . امیدوارم سریع تر دستگیرش کنن
" هرکسی که ببینتش ، قطعا همین کار رو میکنه . به هرحال برای تحویل دادنش پاداشم در نظر گرفتن
' آره منم دیدم
پس پاداش هم در نظر دارن . واقعا دارن برای پیدا کردنت هرکاری میکنن
یک دفعه به این فکر کردی که حتما النا هم این قضیه رو میدونه . حتی اگه بخوای بگی که پاداش گرفتن براش مهم نیست ، وقتی میبینه قضیه انقدر جدی شده ، چرا هنوز هم کمکت میکنه ؟ بیشتر از یک هفته رد شده و اون حتی پشیمون هم به نظر نمی رسه . یعنی چه دلیلی میتونه داشته باشه ؟ امشب حتما باید این رو می فهمیدی
با دستی که به شونه ات خورد ، به خودت اومدی و متوجه شدی النا برگشته
لباس هارو برداشتین و سمت ماشین رفتین و بعد از اینکه روی صندلی های عقب گذاشتینشون ، سوار شدین . النا نگاهی به ساعت انداخت
- ساعت ۸ و ربعه . حالا که بیرون هم هستیم ، میخوای بریم رستوران شام بخوریم؟
+ آره فکر خوبیه
- باشه . من همین اطراف یه رستوران خوب می شناسم
و ماشین رو روشن کرد و راه افتادین
(چند دقیقه بعد)
پشت میز نشسته بودین و منتظر غذا بودین . الان وقت خوبی برای پرسیدن سوالاتت نبود ولی حتما توی راه برگشت ، درباره اش حرف میزدی
گارسون اومد و سفارشتون رو تحویل داد و رفت
۴.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.