پارت ۷
پارت ۷
حدودا نیم ساعت بعد ، شامتون رو خورده بودین و تازه حرکت کرده بودین
+ خب میخوای الان دلیلت رو بگی؟
- آره
یکم مکث کرد و بعدش شروع کرد
- بزار اول یه سوال ازت بپرسم . تا حالا شده احساس کنی خودت یا یک نفر رو دارن مجازات میکنن اونم درحالی که اون مجازات حق طرف نیستش یا حداقل براش زیاده ایه؟ یه جورایی که انگار دارن حقش رو میخورن
یکم فکر کردی
+ شاید
- میدونی من چند دفعه این رو حس کردم . میدونی که آمار جرم و جنایت بالاعه و همیشه کلی مجرم وجود داره که دستگیرشون میکنن . من نمیگم که همشون بی گناهن ، ولی یه تعدادی یه حس خاصی بهم میدن . انگار یه دلیلی دارن ، دلیلی که باعث میشه مجازات هایی که براش در نظر گرفتن حقش نباشه ، یا حداقل خیلی براش زیاد باشه . ولی خب پلیس هیچ وقت گوش نمیده . اونا کاری رو میکنن که به نظر خودشون درسته ، به حرف های اون شخص گوش نمیدن
دوباره حرف هاش رو قطع کرد . انگار چهره اش یکم ناراحت تر شد
- این اتفاق برای یکی از دوست های خودم هم افتاده . پلیس فکر میکرد که اون یه قتل انجام داده . درسته که یه دلایلی وجود داشت که اون بتونه قاتل بشه ، ولی واقعا کار اون نبود ، من میدونستم که نیست . ولی خب اونا چون که فکر می کردن همون دلایل برای دادن حکم اعدام کافین و پرونده بسته میشه ، تحقیقات خاص دیگه ای انجام ندادن و درست یه مدت قبل دادن حکم اعدام ، مجرم اصلی مشخص شد
نفسی کشید و ادامه داد
- آره دوست من رو آزاد کردن ، ولی اون خیلی چیزها رو از دست داد و خیلی اذیت شد ، خانواده اش هم همینطور
و سکوت کرد . منتظر بود به حرف هاش فکر کنی و تو واقعا این دلیل و انگیزه به ذهنت نرسیده بود
- شاید به نظرت مسخره باشه ولی من درمورد تو هم همین احساس رو دارم . میدونم که این چیزی نیست که تو می خواستی یا حداقل انقدر هم که دیگران فکر می کنن مقصر نیستی . ولی وقتی دستگیر بشی ، دیگه نمیشه هیچ کاری کرد . اون روز که دیدمت داشتم به همین فکر می کردم ، شک داشتم که باید چیکار کنم و توی آخرین لحظه تصمیم گرفتم که کمکت کنم . و الان اصلا از کارم پشیمون نیستم
+ انقدر از احساست مطمئنی ؟ اگه واقعا هیچ دلیلی وجود نداشته باشه چی؟ اگه همس به خواست خودم بوده باشه ...
- نه نیست ! من میدونم که نیستش !
پوزخندی زدی و نگاهت رو به بیرون دادی
+ خب باید بگم حق با توعه . ولی جالبه ، تو تنها کسی هستی که این موضوع رو فهمیده و بهش باور داره
- و تو قرار نیست هنوز هم بهم چیزی رو بگی درسته ؟
+ الان نه ، ولی یه روزی بهت میگم . نمیدونم دقیقا کی اما قطعا قبل رفتنم می فهمی
- قول میدی ؟
خندت گرفت
+ آره . قول میدم
اونم خندید
- باشه . پس تا اون روز منتظر می مونم !
حدودا نیم ساعت بعد ، شامتون رو خورده بودین و تازه حرکت کرده بودین
+ خب میخوای الان دلیلت رو بگی؟
- آره
یکم مکث کرد و بعدش شروع کرد
- بزار اول یه سوال ازت بپرسم . تا حالا شده احساس کنی خودت یا یک نفر رو دارن مجازات میکنن اونم درحالی که اون مجازات حق طرف نیستش یا حداقل براش زیاده ایه؟ یه جورایی که انگار دارن حقش رو میخورن
یکم فکر کردی
+ شاید
- میدونی من چند دفعه این رو حس کردم . میدونی که آمار جرم و جنایت بالاعه و همیشه کلی مجرم وجود داره که دستگیرشون میکنن . من نمیگم که همشون بی گناهن ، ولی یه تعدادی یه حس خاصی بهم میدن . انگار یه دلیلی دارن ، دلیلی که باعث میشه مجازات هایی که براش در نظر گرفتن حقش نباشه ، یا حداقل خیلی براش زیاد باشه . ولی خب پلیس هیچ وقت گوش نمیده . اونا کاری رو میکنن که به نظر خودشون درسته ، به حرف های اون شخص گوش نمیدن
دوباره حرف هاش رو قطع کرد . انگار چهره اش یکم ناراحت تر شد
- این اتفاق برای یکی از دوست های خودم هم افتاده . پلیس فکر میکرد که اون یه قتل انجام داده . درسته که یه دلایلی وجود داشت که اون بتونه قاتل بشه ، ولی واقعا کار اون نبود ، من میدونستم که نیست . ولی خب اونا چون که فکر می کردن همون دلایل برای دادن حکم اعدام کافین و پرونده بسته میشه ، تحقیقات خاص دیگه ای انجام ندادن و درست یه مدت قبل دادن حکم اعدام ، مجرم اصلی مشخص شد
نفسی کشید و ادامه داد
- آره دوست من رو آزاد کردن ، ولی اون خیلی چیزها رو از دست داد و خیلی اذیت شد ، خانواده اش هم همینطور
و سکوت کرد . منتظر بود به حرف هاش فکر کنی و تو واقعا این دلیل و انگیزه به ذهنت نرسیده بود
- شاید به نظرت مسخره باشه ولی من درمورد تو هم همین احساس رو دارم . میدونم که این چیزی نیست که تو می خواستی یا حداقل انقدر هم که دیگران فکر می کنن مقصر نیستی . ولی وقتی دستگیر بشی ، دیگه نمیشه هیچ کاری کرد . اون روز که دیدمت داشتم به همین فکر می کردم ، شک داشتم که باید چیکار کنم و توی آخرین لحظه تصمیم گرفتم که کمکت کنم . و الان اصلا از کارم پشیمون نیستم
+ انقدر از احساست مطمئنی ؟ اگه واقعا هیچ دلیلی وجود نداشته باشه چی؟ اگه همس به خواست خودم بوده باشه ...
- نه نیست ! من میدونم که نیستش !
پوزخندی زدی و نگاهت رو به بیرون دادی
+ خب باید بگم حق با توعه . ولی جالبه ، تو تنها کسی هستی که این موضوع رو فهمیده و بهش باور داره
- و تو قرار نیست هنوز هم بهم چیزی رو بگی درسته ؟
+ الان نه ، ولی یه روزی بهت میگم . نمیدونم دقیقا کی اما قطعا قبل رفتنم می فهمی
- قول میدی ؟
خندت گرفت
+ آره . قول میدم
اونم خندید
- باشه . پس تا اون روز منتظر می مونم !
۹.۵k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.