پارت32
با صدای گوشیم به خودم اومدم و تماس رو وصل کردم.
_الو آیون...آیرین درد داره. خونریزی هم کرده چیکار کنم؟
با صدای آشفته ی سولگی سیخ نشستم و هول گفتم:
+اونی سریع ببرش بیمارستان فکر کنم وقتشه. منم همین الان خودمو میرسونم.
_خیله خب.
بعد از قطع کردن تماس جونگ کوک با نگرانی پرسید:
_چی شده؟
+آیرین...فکر کنم وقت زایمانشه. من باید برم.
_آیرین که از جین دیر تر عمل کرد. مطمئنی که الان وقتشه.
+آره اوپا. از اولم پیش بینی میکردم که زود تر از موعود بچه به دنیا بیاد. به هر حال من میرم و مشخص نیست کی برگردم. شب بخیر.
***
بعد از اینکه عمل به خوبی انجام شد، یکی از پرستارای بخش با اشاره به آیرینی که بیهوش بود، رو به سولگی گفت:
_فکر میکردم همسرش باید الان پیشش باشه.
_من همسرشم.
_او...اوه. متاسفم. فکر میکردم همسرشون مرد باشه.
_مشکلی نیست.
پرستار لبخند هولی زد و بچه رو برد. سولگی رو به من کرد و با لبخند گفت:
_ممنونم آیون.
+خواهش میکنم. امیدوارم مامانای خوبی براش باشین.
سولگی دستی روی موهای مشکی و نرم آیرین بیهوش کشید و گفت:
+منم همینطور.
***
'jk' pov
_سلام اوپا. اتفاقی افتاده این وقت شب؟
+سلام. عمل چطور بود. اوضاع آیرین و دخترش چطوره؟
_هردو خوب و سالمن. چرا نخوابیدی؟
+جین دیوونم کرده. همش نگرانه حال آیرینه که بلایی سرش نیومده باشه.
_بگو خواهرش حالش کاملا خوبه و انقدر نگران نباشه. نباید به جینکوک فشار بیاره متوجه ای اوپا؟
+اهوم. کی میای خونه؟
_احتمالا صبح.
+باشه مواظب خودت باش. خداحافظ.
_هوم. بای بای.
نویسنده صحبت میکنه:داریم به آخراش میرسیما حمایت حمایت💜💜
_الو آیون...آیرین درد داره. خونریزی هم کرده چیکار کنم؟
با صدای آشفته ی سولگی سیخ نشستم و هول گفتم:
+اونی سریع ببرش بیمارستان فکر کنم وقتشه. منم همین الان خودمو میرسونم.
_خیله خب.
بعد از قطع کردن تماس جونگ کوک با نگرانی پرسید:
_چی شده؟
+آیرین...فکر کنم وقت زایمانشه. من باید برم.
_آیرین که از جین دیر تر عمل کرد. مطمئنی که الان وقتشه.
+آره اوپا. از اولم پیش بینی میکردم که زود تر از موعود بچه به دنیا بیاد. به هر حال من میرم و مشخص نیست کی برگردم. شب بخیر.
***
بعد از اینکه عمل به خوبی انجام شد، یکی از پرستارای بخش با اشاره به آیرینی که بیهوش بود، رو به سولگی گفت:
_فکر میکردم همسرش باید الان پیشش باشه.
_من همسرشم.
_او...اوه. متاسفم. فکر میکردم همسرشون مرد باشه.
_مشکلی نیست.
پرستار لبخند هولی زد و بچه رو برد. سولگی رو به من کرد و با لبخند گفت:
_ممنونم آیون.
+خواهش میکنم. امیدوارم مامانای خوبی براش باشین.
سولگی دستی روی موهای مشکی و نرم آیرین بیهوش کشید و گفت:
+منم همینطور.
***
'jk' pov
_سلام اوپا. اتفاقی افتاده این وقت شب؟
+سلام. عمل چطور بود. اوضاع آیرین و دخترش چطوره؟
_هردو خوب و سالمن. چرا نخوابیدی؟
+جین دیوونم کرده. همش نگرانه حال آیرینه که بلایی سرش نیومده باشه.
_بگو خواهرش حالش کاملا خوبه و انقدر نگران نباشه. نباید به جینکوک فشار بیاره متوجه ای اوپا؟
+اهوم. کی میای خونه؟
_احتمالا صبح.
+باشه مواظب خودت باش. خداحافظ.
_هوم. بای بای.
نویسنده صحبت میکنه:داریم به آخراش میرسیما حمایت حمایت💜💜
۴.۲k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.