پارت۷۸۸
پارت۷۸۸
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی ونشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
ملیکا...
رفتیم داخل...یه مرده اومد نزدیک تا کمر جلوی شاهین خم شد...
_خوش اومدین ارباب...
نگاش افتاد به من و دخترا...
_/اینا برده های جدیدن؟ بگم اماده شون کنن؟!مثل همیشه لولیتا ؟!
_شاهین این چی میگه...منو کجا اوردی!
_/اروم باش اگه دختر خوبی باشی لولیتا نمیشی...
_من نمیتدنم اینجا باشم منو از اینجا ببر...
فکر کنم مبینا و ارمیتا بخاطر سرصدا و ...حرفای مرده رو نشنیدن...یعنی ممکنه شاهین اینکارو کنه...بد نیست ببینم واکنشش نسبت به حال بدم چیه...شاهین مشغول صحبت با اون مرده بود...دست ازادمو گذاشتم روی سینه ش...اروم صداش زدم...
_شاهین...
برگشت سمتم...خودمو زدم به قش کردن...مانع از افتادنم شد...تو بغلش گرفتتم...مبینا و ارمیتا اومدن نزدیکمون...
مبینا_ملی چیشدی...
شاهین:چیزیش نیست ...طبیعیه...
ارمیتا:کجاش طبیعیه...داره میمیره...
شاهین پیشونی مو بوسید ...
_زود از حال رفتی دلبرم...اما باید ببینی...ببینی تا فکر فرار به ذهنت نرسه...من دیگه نمیتونم اشتباهاتتو ببخشم...
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی ونشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
ملیکا...
رفتیم داخل...یه مرده اومد نزدیک تا کمر جلوی شاهین خم شد...
_خوش اومدین ارباب...
نگاش افتاد به من و دخترا...
_/اینا برده های جدیدن؟ بگم اماده شون کنن؟!مثل همیشه لولیتا ؟!
_شاهین این چی میگه...منو کجا اوردی!
_/اروم باش اگه دختر خوبی باشی لولیتا نمیشی...
_من نمیتدنم اینجا باشم منو از اینجا ببر...
فکر کنم مبینا و ارمیتا بخاطر سرصدا و ...حرفای مرده رو نشنیدن...یعنی ممکنه شاهین اینکارو کنه...بد نیست ببینم واکنشش نسبت به حال بدم چیه...شاهین مشغول صحبت با اون مرده بود...دست ازادمو گذاشتم روی سینه ش...اروم صداش زدم...
_شاهین...
برگشت سمتم...خودمو زدم به قش کردن...مانع از افتادنم شد...تو بغلش گرفتتم...مبینا و ارمیتا اومدن نزدیکمون...
مبینا_ملی چیشدی...
شاهین:چیزیش نیست ...طبیعیه...
ارمیتا:کجاش طبیعیه...داره میمیره...
شاهین پیشونی مو بوسید ...
_زود از حال رفتی دلبرم...اما باید ببینی...ببینی تا فکر فرار به ذهنت نرسه...من دیگه نمیتونم اشتباهاتتو ببخشم...
۱.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.