پارت لونا لج نکن
پارت ۵ لونا لج نکن
فقط بات حرف زدن
-رفت تو اتاق
خدایا من چرا باید اینقدر بد شانس باشم داشتم همین طور با خودم حرف میزدم که یادم یه پیام هیونجین افتاد گوشیمو برداشتم و بهش گفتم « عا خب هیونجین من قصد رل زدنو اینا رو ندارم.. » و بعد رفتم کارایی که مربوط به درسمونه رو انجام دادم
3 ساعت بعد
بیو نویسنده
یونا خوابیده بود و بعد سه ساعت همه مهمونا رفتن و فقط سانگ هو موند هیونگ و سانگ هو تصمیم گرفتن برن گیم نت پس هیونگ اومد تو اتاق یونا که دید خوابیده بعد بیدارش کرد و بش گفت و بعد با سانگ هو رفتن گیم نت
1 ساعت بعد
هیونگ اومد و بعدش هوانگ اومد خونه
بیو یونا
حوصلم سر رفته چراا من حق ندارم برم بیرون واقعا عصابم از این وضعیت خورد شده . رفتم تو حال و گفتم
یونا: میشه برم پیاده روی
هوانگ: نخیر
یونا: بابا لطفا حوصلم سر رفته
هوانگ: نه
واقعا داشتم عصبی میشدم از این وضعیت که اصلا نمیزارن هیجا برم
یونا: اه خب یعنی چی که نمیزارین من برم بیرون چراا چراا خسته شدم دیگه
هوانگ: خجالت بکش بت زیاد رو دادیم پرو شدی(داد)
یونا: مگه چی گفتم..
هوانگ: چی نگفتی حق نداری پا تو بزاری بیرون فهمیدی دختره ی پرو (داد)
هوانگ: فقط بلدی زبون درازی کنی نمیتونی دستم پاتو جمع کنی
یونا: چ چ چرا (بقض)
هیونگ: یونا برا چی عصاب بابا رو خورد میکنی
یونا: مگه چی گف..(هیونگ حرفشو قط میکنه و میگه)
هیونگ: دهنتو ببند دیگه
واقعا دلم شکست و -رفتم تو اتاق از تو اتاق صداشو میشنیدم که میگفت« این خر سرشو انداخت پایین رفت نمیفهمه که من پدرشم نفهمه» همین جور نشسته بودم گوشیمم که گرفته بودن دیگه واقعا خسته شده بودم دراز کشیدم و تو فکر رفتم
چند ساعت بعد( ساعت09:00 )
دیگه کم کم داشت خوابم میبرد که شنیدم هوانگ داره به هیونگ میگه من کار دارم میرم بیرون بعد رفتش و من اومدم تو حال دیدم هیونگ همین طور نشسته رو مبل و تو فکره
یونا: ههیونگ..
هیونگ: چیه
یونا: میخوام ی چیزی بگم ولی میترسم
هیونگ: بگو
یونا: حس می میکنم بابا داره ی کاری میکنه..
هیونگ: خودمم تو همین فکرم برو بخوابب
با تعجب گفتم
یونا: خ خبب بریم ببینیم کجا میره
هیونگ: خودم میرم
یونا: بزار منم بیام دیگه خسته شدم از بس تو خونه موندم.
هیونگ: خیل خب حوصله بحث ندارم.
نشستیم تو ماشین و داشتیم میرفتیم دنبالش که دیدیم رفت تو ی کوچه و ماشینو نگه داشت ماهم بیرون کوچه ماشینو نگه داشتیم و پیام رفتیم دنبالش رفت تو ی ماشین دیگه که ی نفر هم توش بود درست نمیتونستیم ببینیم نزدیک تر شدیم که با ی صحنه خیلی بد رو برو شدیم
فقط بات حرف زدن
-رفت تو اتاق
خدایا من چرا باید اینقدر بد شانس باشم داشتم همین طور با خودم حرف میزدم که یادم یه پیام هیونجین افتاد گوشیمو برداشتم و بهش گفتم « عا خب هیونجین من قصد رل زدنو اینا رو ندارم.. » و بعد رفتم کارایی که مربوط به درسمونه رو انجام دادم
3 ساعت بعد
بیو نویسنده
یونا خوابیده بود و بعد سه ساعت همه مهمونا رفتن و فقط سانگ هو موند هیونگ و سانگ هو تصمیم گرفتن برن گیم نت پس هیونگ اومد تو اتاق یونا که دید خوابیده بعد بیدارش کرد و بش گفت و بعد با سانگ هو رفتن گیم نت
1 ساعت بعد
هیونگ اومد و بعدش هوانگ اومد خونه
بیو یونا
حوصلم سر رفته چراا من حق ندارم برم بیرون واقعا عصابم از این وضعیت خورد شده . رفتم تو حال و گفتم
یونا: میشه برم پیاده روی
هوانگ: نخیر
یونا: بابا لطفا حوصلم سر رفته
هوانگ: نه
واقعا داشتم عصبی میشدم از این وضعیت که اصلا نمیزارن هیجا برم
یونا: اه خب یعنی چی که نمیزارین من برم بیرون چراا چراا خسته شدم دیگه
هوانگ: خجالت بکش بت زیاد رو دادیم پرو شدی(داد)
یونا: مگه چی گفتم..
هوانگ: چی نگفتی حق نداری پا تو بزاری بیرون فهمیدی دختره ی پرو (داد)
هوانگ: فقط بلدی زبون درازی کنی نمیتونی دستم پاتو جمع کنی
یونا: چ چ چرا (بقض)
هیونگ: یونا برا چی عصاب بابا رو خورد میکنی
یونا: مگه چی گف..(هیونگ حرفشو قط میکنه و میگه)
هیونگ: دهنتو ببند دیگه
واقعا دلم شکست و -رفتم تو اتاق از تو اتاق صداشو میشنیدم که میگفت« این خر سرشو انداخت پایین رفت نمیفهمه که من پدرشم نفهمه» همین جور نشسته بودم گوشیمم که گرفته بودن دیگه واقعا خسته شده بودم دراز کشیدم و تو فکر رفتم
چند ساعت بعد( ساعت09:00 )
دیگه کم کم داشت خوابم میبرد که شنیدم هوانگ داره به هیونگ میگه من کار دارم میرم بیرون بعد رفتش و من اومدم تو حال دیدم هیونگ همین طور نشسته رو مبل و تو فکره
یونا: ههیونگ..
هیونگ: چیه
یونا: میخوام ی چیزی بگم ولی میترسم
هیونگ: بگو
یونا: حس می میکنم بابا داره ی کاری میکنه..
هیونگ: خودمم تو همین فکرم برو بخوابب
با تعجب گفتم
یونا: خ خبب بریم ببینیم کجا میره
هیونگ: خودم میرم
یونا: بزار منم بیام دیگه خسته شدم از بس تو خونه موندم.
هیونگ: خیل خب حوصله بحث ندارم.
نشستیم تو ماشین و داشتیم میرفتیم دنبالش که دیدیم رفت تو ی کوچه و ماشینو نگه داشت ماهم بیرون کوچه ماشینو نگه داشتیم و پیام رفتیم دنبالش رفت تو ی ماشین دیگه که ی نفر هم توش بود درست نمیتونستیم ببینیم نزدیک تر شدیم که با ی صحنه خیلی بد رو برو شدیم
- ۳.۲k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط