ناپدری۲
#ناپدری۲
#pt25
سوفیا خوابیده بود و دخترکوچولوشم کنارش خواب بود دست سوفیام رو قفسه سینه سانا بود کوک لباسشو عوض کرد و کنار سوفیا دراز کشید و اونو از پشت بغل کرد
نیمه های شب بود کوک با صدای خیلی نازک بیدار شد چون صدا همش پشت سرهم بود چشماشو باز کرد نگاهی به دور و برش انداخت با دیدن چشای باز سانا به طرفش رفت
_ای بچه چرا بیداری؟
کوک سانا رو بغل کرد انقدر جسه ریزی داشت سخت تو بغل کوک جا میشد پس تصمیم گرفت سرشو بزاره رو شونش و شروع کرد راه رفتن و زدن پشت کمر سانا
شیش ماه گذشت سانا بزرگ شده بود از نظر جسه ای ولی عجیب بود تو این شیش ماه جینا اصلا بهش سر نزده بود و همه کارارو خودش میکرد سوفیا شیر سانا رو داد یهو در با لگد باز شد و دوتا مرد ریختن تو که اندازه گوریل بودن
سوفیا از ترس سانا رو بغل کرد سانا هم چون ترسیده بود گریه میکرد
+شماها کی هستید
همون موقع یکی سانا رو بزور گرفت یکیم سوفیا رو
+نه ولم کن بچمو بهم بده عوضی
اون دوتا سوفیا رو بزور بردن سانارم دادن بغلش
....خفش کن
+جانم جانم دخترم چیزی نیست
سانا تو بغل سوفیا آروم شد وقتی رسیدن تویه عمارت یونگی از ترس پاهاش خشک شده بود اون دوتا سوفیا رو بردن تو عمارت و اونو همونجا گذاشتن مدتی نگذشت که صدایه یونگی از بالا پله ها اومد
×منو میپیچونی فکر کردی متوجه نشدم چه غلطی میکنی این بچه مال کیه هان مال کیه(عربدع)
+برا چی باید بهت بگم مال کیه
×پس این عامل هرزگیاته؟از کی؟نگی از کیه میدم گلو اون بچه رو ببرن
+نه نه با بچم کاری نداشته باش
×د بنال
#pt25
سوفیا خوابیده بود و دخترکوچولوشم کنارش خواب بود دست سوفیام رو قفسه سینه سانا بود کوک لباسشو عوض کرد و کنار سوفیا دراز کشید و اونو از پشت بغل کرد
نیمه های شب بود کوک با صدای خیلی نازک بیدار شد چون صدا همش پشت سرهم بود چشماشو باز کرد نگاهی به دور و برش انداخت با دیدن چشای باز سانا به طرفش رفت
_ای بچه چرا بیداری؟
کوک سانا رو بغل کرد انقدر جسه ریزی داشت سخت تو بغل کوک جا میشد پس تصمیم گرفت سرشو بزاره رو شونش و شروع کرد راه رفتن و زدن پشت کمر سانا
شیش ماه گذشت سانا بزرگ شده بود از نظر جسه ای ولی عجیب بود تو این شیش ماه جینا اصلا بهش سر نزده بود و همه کارارو خودش میکرد سوفیا شیر سانا رو داد یهو در با لگد باز شد و دوتا مرد ریختن تو که اندازه گوریل بودن
سوفیا از ترس سانا رو بغل کرد سانا هم چون ترسیده بود گریه میکرد
+شماها کی هستید
همون موقع یکی سانا رو بزور گرفت یکیم سوفیا رو
+نه ولم کن بچمو بهم بده عوضی
اون دوتا سوفیا رو بزور بردن سانارم دادن بغلش
....خفش کن
+جانم جانم دخترم چیزی نیست
سانا تو بغل سوفیا آروم شد وقتی رسیدن تویه عمارت یونگی از ترس پاهاش خشک شده بود اون دوتا سوفیا رو بردن تو عمارت و اونو همونجا گذاشتن مدتی نگذشت که صدایه یونگی از بالا پله ها اومد
×منو میپیچونی فکر کردی متوجه نشدم چه غلطی میکنی این بچه مال کیه هان مال کیه(عربدع)
+برا چی باید بهت بگم مال کیه
×پس این عامل هرزگیاته؟از کی؟نگی از کیه میدم گلو اون بچه رو ببرن
+نه نه با بچم کاری نداشته باش
×د بنال
۱۱.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.