ناپدری۲
#ناپدری۲
#pt26
+م م مال جونگ کوکه این بچه جونگ کوکه و ولی هرکاری میخوای باهام بکن فقط با بچم کار نداشته باش
×تا کی میخوای بهم دروغ بگی جونگ کوک که مرده
همون موقع صدای آشنایی به گوشش رسید
_آره مین زنده موندم
همون موقع کلی بادیگارد ریختن تو عمارت و دور تا دور عمارت رو گرفتن تهیونگ و جیمینم کنار کوک اومدن داخل
_چطور فکر کردی من به همین سادگیا میمیرم
×و ولی چطور من دیدم تو مردی دیدم تکون نمیخوردی
_واسه اینکه آدمایه بی مصرفت به جا اینکه جسدمو از بین ببرن یه لحظه قافل شدنو منو گم کردن حالا برگشتم تا انتقام تک تک کارتو بگیرم تمام اسناد و مدارکمو ازت میگیرم مال و اموال خودتم روش
×فکر کنم نمیدونی بچت دسته منه و میتونم همین الان بکشمش
_دستت به بچه من بخوره تمام عمارت و خودت آتیش میزنم مین(عربدع)
+بچم کوک یه کاری کن(گریه)
کوک به بادیگارد اشاره کرد با یه خنجر تیز از دور محکم زد تو کنار گردن اون بادیگاردی که بچه دستش بود و تو یه حرکت سانا رو گرفت برد عقب
_خواهرت بهت گفت مگه نه؟
همون موقع جینا ظاهر شد
+ج جینا ولی تو آخه چرا
_میدونستم
×اون دفع فقط تو مردی ولی این دفع هردوتون باهم
یونگی اصلحش رو به طرف سوفیا گرفت و گفت
×اشتباه کردم باید همون موقع که جئون رو با تیر زدم تورو حتما می کشتم آوردمت عمارتم بهت محبت کردم مهم تر از همه عاشقت شدم ولی تو تو این مدت داشتی منو دور میزدی
یونگی ماشه رو کشید سوفیا چشاشو بست همون موقع صدا تیر اومد ولی سوفیا که هیچ دردیو احساس نمیکرد وقتی چشماشو باز کرد به دست یونگی یعنی بازوش تیر خورده بود
_سوفیا رو از اینجا ببرید همین حالا(داد)
+نه صبر کن کجا
_از اینجا برو سوفیا جات پیش تهیونگ امنه
+پس خودت چی؟
_منم میام الان باید بری سانارم ببر تهیونگ سوفیا رو ببر
تهیونگ سوفیا رو برد کوک با اصلحش به طرف یونگی رفت به سمت یونگی حمله ور شد و تا میتونست کتکش زد و....
#pt26
+م م مال جونگ کوکه این بچه جونگ کوکه و ولی هرکاری میخوای باهام بکن فقط با بچم کار نداشته باش
×تا کی میخوای بهم دروغ بگی جونگ کوک که مرده
همون موقع صدای آشنایی به گوشش رسید
_آره مین زنده موندم
همون موقع کلی بادیگارد ریختن تو عمارت و دور تا دور عمارت رو گرفتن تهیونگ و جیمینم کنار کوک اومدن داخل
_چطور فکر کردی من به همین سادگیا میمیرم
×و ولی چطور من دیدم تو مردی دیدم تکون نمیخوردی
_واسه اینکه آدمایه بی مصرفت به جا اینکه جسدمو از بین ببرن یه لحظه قافل شدنو منو گم کردن حالا برگشتم تا انتقام تک تک کارتو بگیرم تمام اسناد و مدارکمو ازت میگیرم مال و اموال خودتم روش
×فکر کنم نمیدونی بچت دسته منه و میتونم همین الان بکشمش
_دستت به بچه من بخوره تمام عمارت و خودت آتیش میزنم مین(عربدع)
+بچم کوک یه کاری کن(گریه)
کوک به بادیگارد اشاره کرد با یه خنجر تیز از دور محکم زد تو کنار گردن اون بادیگاردی که بچه دستش بود و تو یه حرکت سانا رو گرفت برد عقب
_خواهرت بهت گفت مگه نه؟
همون موقع جینا ظاهر شد
+ج جینا ولی تو آخه چرا
_میدونستم
×اون دفع فقط تو مردی ولی این دفع هردوتون باهم
یونگی اصلحش رو به طرف سوفیا گرفت و گفت
×اشتباه کردم باید همون موقع که جئون رو با تیر زدم تورو حتما می کشتم آوردمت عمارتم بهت محبت کردم مهم تر از همه عاشقت شدم ولی تو تو این مدت داشتی منو دور میزدی
یونگی ماشه رو کشید سوفیا چشاشو بست همون موقع صدا تیر اومد ولی سوفیا که هیچ دردیو احساس نمیکرد وقتی چشماشو باز کرد به دست یونگی یعنی بازوش تیر خورده بود
_سوفیا رو از اینجا ببرید همین حالا(داد)
+نه صبر کن کجا
_از اینجا برو سوفیا جات پیش تهیونگ امنه
+پس خودت چی؟
_منم میام الان باید بری سانارم ببر تهیونگ سوفیا رو ببر
تهیونگ سوفیا رو برد کوک با اصلحش به طرف یونگی رفت به سمت یونگی حمله ور شد و تا میتونست کتکش زد و....
۱۰.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.