یک روز رویایی
پارت۱۵🍷
گوشیم زنگ خورد..از ت جیبم دراوردم ک دیدم مامانمه
ا.ت:سلام مامان..اره خوبم..اره تموم شده..ن زیاد...اره خوب بود..اره الان میام...راستی کمرت خوب شد؟...باشه..خدافظ
گوشیو قطع کردم
جونگ کوک:مامانت بود؟
ا.ت:اره..باید برم خونه
جونگ کوک:برسونمت؟
ا.ت:نه خودم میرم ت خسته ای
جونگ کوک کاپشنشو ورداشت
جونگ کوک:ب راننده میگم برستونتت
بعد باهم از پله ها پایین رفتیم ک بابای جونگ کوک و عموش داشتن شطرنج بازی میکردن
هوانگ:هه پیرمرد دارم میبرمت
جئون:حالا بهت نشون میدم پیرمرد کیه
جونگ کوک:بابا ا.ت داره میره
جئون:عه..ب سلامت دخترم
هوانگ:راستی ا.ت...پدرت شرکت داره؟
ا.ت:پدرم؟
یه نگاهی ب بابای جونگ کوک انداختم ک جواب داداششو داد
جئون:میخای بدونی ک چی بشه؟
هوانگ:ک شاید باهاش قرار داد ببندیم...ا.ت حتمن خانواده پولداری داره ک با شما اشنا شده
بازوی جونگ کوکو گرفتم
جونگ کوک:این اشتباهه عمو..وقتی من پولدارم دیگ نیازی ب پول ا.ت نیست...من از همه لحاظ تامینش میکنم..من فقط خود ا.تو میخام
هوانگ:خوشحالم ک اینطوریه
جلوشون تعظیم کردیم و رفتیم بیرون..روبروی پله وایستادیم ک جونگ کوک زنگ زد
جونگ کوک:کجایی...سریع بیا کار دارم
بعد قطع کرد
ا.ت:امروز خیلی بم خوشگذشت
جونگ کوک:روز متفاوتی بود
ا.ت:اره یه چیزایی ک تجربه کردم ک ت کل عمرم تجربه نکرده بودم...راستی..اون موقع ک داشتیم میرقصیدیم ت داشتی یه کاری میکردیا
جونگ کوک:اوممم...خب میدونی چیزه
بدنم لرزید
جونگ کوک:سردته؟
ا.ت:یکم
جونگ کوک موهامو باز کرد و کاپشنو تنم کرد و دستشو دور صورتم قاب کرد تا موهامو کنار بزنه ولی یه لحظه ت چشام خیره موند..یه لحظه چشاش رفت سمت لبام ولی سریع نگاهشو گرفت و دوباره ب چشام خیره شد
نمیدونم چرا ولی داشتم عین اهن ربا نزدیک صورتش میشد..ایندفعه نگاه جونگ کوک رو لبام قفل شد..اروم صورتشو نزدیکم کرد.....
.
.
.
بسته دیگ زشته اذانه برید خجالت بکشید😂
گوشیم زنگ خورد..از ت جیبم دراوردم ک دیدم مامانمه
ا.ت:سلام مامان..اره خوبم..اره تموم شده..ن زیاد...اره خوب بود..اره الان میام...راستی کمرت خوب شد؟...باشه..خدافظ
گوشیو قطع کردم
جونگ کوک:مامانت بود؟
ا.ت:اره..باید برم خونه
جونگ کوک:برسونمت؟
ا.ت:نه خودم میرم ت خسته ای
جونگ کوک کاپشنشو ورداشت
جونگ کوک:ب راننده میگم برستونتت
بعد باهم از پله ها پایین رفتیم ک بابای جونگ کوک و عموش داشتن شطرنج بازی میکردن
هوانگ:هه پیرمرد دارم میبرمت
جئون:حالا بهت نشون میدم پیرمرد کیه
جونگ کوک:بابا ا.ت داره میره
جئون:عه..ب سلامت دخترم
هوانگ:راستی ا.ت...پدرت شرکت داره؟
ا.ت:پدرم؟
یه نگاهی ب بابای جونگ کوک انداختم ک جواب داداششو داد
جئون:میخای بدونی ک چی بشه؟
هوانگ:ک شاید باهاش قرار داد ببندیم...ا.ت حتمن خانواده پولداری داره ک با شما اشنا شده
بازوی جونگ کوکو گرفتم
جونگ کوک:این اشتباهه عمو..وقتی من پولدارم دیگ نیازی ب پول ا.ت نیست...من از همه لحاظ تامینش میکنم..من فقط خود ا.تو میخام
هوانگ:خوشحالم ک اینطوریه
جلوشون تعظیم کردیم و رفتیم بیرون..روبروی پله وایستادیم ک جونگ کوک زنگ زد
جونگ کوک:کجایی...سریع بیا کار دارم
بعد قطع کرد
ا.ت:امروز خیلی بم خوشگذشت
جونگ کوک:روز متفاوتی بود
ا.ت:اره یه چیزایی ک تجربه کردم ک ت کل عمرم تجربه نکرده بودم...راستی..اون موقع ک داشتیم میرقصیدیم ت داشتی یه کاری میکردیا
جونگ کوک:اوممم...خب میدونی چیزه
بدنم لرزید
جونگ کوک:سردته؟
ا.ت:یکم
جونگ کوک موهامو باز کرد و کاپشنو تنم کرد و دستشو دور صورتم قاب کرد تا موهامو کنار بزنه ولی یه لحظه ت چشام خیره موند..یه لحظه چشاش رفت سمت لبام ولی سریع نگاهشو گرفت و دوباره ب چشام خیره شد
نمیدونم چرا ولی داشتم عین اهن ربا نزدیک صورتش میشد..ایندفعه نگاه جونگ کوک رو لبام قفل شد..اروم صورتشو نزدیکم کرد.....
.
.
.
بسته دیگ زشته اذانه برید خجالت بکشید😂
۱۴.۲k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.