پارت

پارت ۳

وسطای رقص بود که جونگکوک دستوشو
روی رون پای ات گذاشت
یه چیزی حس کرده بود یه چیز عجیب
ات چشاش گرد شده بود
لباس ات کوتاه بود فقط تا جایی بود
که رون پاهاشو بپوشه
اون لحظه ات خشک شده بود
نه بخاطر خنجری که زیر لباسش
قایم کرده بود به خاطره نگاه های ترسناک
و سردش جونگکوک دستشو زیر لباس ات برد
و خنجر رو از زیر لباسش کشید بیرون

جونگکوک: این خنجر برای چیه مادمازل
ات: این.. این برای محافظت از خودمه
جونگکوک: اوه من فکر کردم برای کشتن منه
ات: من دیگه میرم

ات میره پیش پدرش میشینه

پدر ات: قضیه اون خنجر چیه
ات: هیچی
پدر ات: کاره اشتباهی نکن
ات: باشه

ویو پایان مهمونی

پدر ات: خب دیگه ما باید بریم
جونگکوک: بزارید همراهیتون کنم
دیدگاه ها (۴)

پارت ۴روز ها گذشت و ات هر دلیلی برای نزدیک شدن به جونگکوک یه...

پارت ۵ات: چرا به صندلی بسته شدم ات: بابا ( تعجب) ات: چرا منو...

پارت ۲ویو زمان شروع مهمونی ویو ات من و پدرم وارد عمارت جئون ...

پارت ۱پدر ات: دخترم میخوام برام یه کاری انجام بدیات: گوش مید...

پارت ۱۸ات: اول لباس بپوشم یا میکاب کنم اول لباس میپوشم ات یه...

سلاممممم خدمت شما من اومدم با یه رمان دیگه دوستان البته اگه ...

پارت ۱۶۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط