پارت

پارت ۵

ات: چرا به صندلی بسته شدم
ات: بابا ( تعجب)
ات: چرا منو به صندلی بستی
سونگ هو: چون فهمیدم منو نمیتونی منو به هدفم برسونی یعنی کشتن جونگکوک
ات: مگه تو بابام نیستی
سونگ هو: واقعا فکر کردی من پدرتم
دختره احمق وقتی که به دنیا امدی
من پدر واقعیت رو کشتم و با مادرت ازدواج کردم و بعد چند سال باهاش زندگی کردم
و بعد کشتمش تا همه مال و اموالش رو
تصاحب کنم
ات: تو خیلی ظالمی اشفال.... گریه...

سونگ هو یه لگد محکم تو شکم ات میزنه
و درد بدی تو اون ناحیه برای ات ایجاد میشه
و این اتفاق پشت سر هم اتفاق می افته
و بعد ات رو از خونه خودش میندازه بیرون
اون لحظه بارون شدیدی میبارید
ات همچنان شروع کرد به گریه کردن
بعد چند مین یه ماشین جلوی ات ظاهر
میشه ات تار میدید نمیتونست ببینه که
کی از ماشین پیاده شده که همش صداش میکنه بعد یکم پلک زدن فهمید
همون کسیه که کسی به اصطلاح پدرش
از اون تفکرات بدی تو ذهنم کاشته بود
که باعث ایجاد تنفر شده بود
اون شخص کسی نبود جز جونگکوک

جونگکوک: ات.. ات حالت خوبه

و بعد ات بیهوش میشه و جونگکوک ات رو میزاره تو ماشین و میبره بیمارستان
دیدگاه ها (۳)

پارت ۶وقتی که میرسن به بیمارستان جونگکوک از ماشین پیاده میشه...

پارت ۷دکتر: متاسفانه رحمشوش اسیب دیده شدهجونگکوک: ات خوب میش...

پارت ۴روز ها گذشت و ات هر دلیلی برای نزدیک شدن به جونگکوک یه...

پارت ۳وسطای رقص بود که جونگکوک دستوشوروی رون پای ات گذاشتیه ...

پارت ۲۷ویو ات اون عوضی منو به یه صندلی بست انقدر محکم منو با...

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط