پارت ۲۰۴ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۲۰۴ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیما:
انقدر خانومانه می رقصید که محوش شده بودم..
اومد سمتمو دستمو گرفت ، منم آروم آروم همراهیش کردم..
با لبخند دستشو انداخت دور گردنم و منم توی یه حرکت بلندش کردمو چرخوندمش!
خندید وبیشتر توی بغلم حل شد.
یکم ازم فاصله گرفت و دلبرانه کمر و دستشو تکون می داد .
گلای رز رو روی سرش ریختم و براش دست زدم..
دستمو دور کمرش حلقه کردم و اون با نگاه گرم و لبخند قشنگش کمر و شونه اشو حرکت داد ..
با تموم شدن آهنگ و شروع یه آهنگ دیگه بقیه ام به ما ملحق شدن..
این بار که همه هواسشون به رقص خودشون بود بیشتر می تونستیم باهم برقصیم چون سنگینی نگاه های بقیه رومون نبود.
همین طور که می رقصید کشیدمش سمتم و محکم پیشونیشو بوسیدم..
با صدای هلهله و جیغ متوجه ی این شدم که همه این حرکتمو دیدن.
از خجالت فقط لبخند زدم.
نیاز لبخند شادی زد و دستشو دور گردنم حلقه کرد..
با کفشای پاشنه بلندش تا حدودی فاصله مون کم شده بود.
منم محکم بغلش کردم.
صدای آخش باعث شد سریع با نگرانی نگاهش کنم.
_چی شدی؟
خندید و گفت:
_خواستم بترسونمت..
با حرص بهش نگاه کردم و گفتم:
_نوبت منم می شه!
خندید و گفت:
_حالا کو تا نوبت شما بشه!
با غرور نگاهش کردم و گفتم:
_همین امشب!
هیعی کشید و با ترس بهم نگاه کرد.
پرسیدم:
_چیه؟مگه دروغه؟
ازم فاصله گرفت و گفت:
_واقعا که..
دستشو گرفتم و گفتم:
_کجا؟
_پشیمون شدم می خوام برم خونمون.
لبخند حرص دراری زدم و گفتم:
_عزیزم تموم شد اون دوران که مال خودت بودی..الان دیگه مال منی هر جا بخوای بری با اجازه ی من میری!
اخم کرد و گفت:
_ولم کن.
دلم نمیومد بیش تر از این حرصش بدم.
_شوخی کردم دیوونه..
با لبای آویزونش چپ چپ نگام کرد.
با چهره ی الکی مضطربم نگاهش کردم و گفتم :
_اینجوری نگام می کنی نمی گی می ترسم شب خوابم نمی بره؟
خندید..محکم و از ته دل..
این خنده ها نشون می داد بالاخره حال دلش واقعا خوبه!
*******
نیاز :
انقدر با پریماه رقصیدیم دو نفری که پاهام درد گرفته بود..
خواستم بشینم که آرزو دستمو کشید و گفت:
_کجا کجا؟
متعجب نگاهش کردم و گفتم :
_بشینم ..واسه چی؟
_واسه ی اینکه عروسی بدون اینکه عروس کسز برفصه و دوستاش دورش گرد نشن و قطاری نرقصن عروسی نیس که..
خندیدم و گفتم:
_پام داره می شکنه آرزو..
_به من چه؟انقدر با پریماه جونت رقصیدی که خستگیش مونده واسه ما..گمشو وسط هیچی ام نگو..
_از الان بگم که ساییدمت توی عروسیت حالا ببین کی گفتم!
_من عروسی ام یه لحظه ام نمی شینم..چشم اون خواهرای جرپوی آیهان رو درمیارم..اون دختره آیلین .. آیلار..واییی..نیاز دلم می خواد چشم همشونو درارم..آدمشون می کنم بعدا اگه آیهان شوهرم شد!
خندیدم و گفتم:
_حرص نخور..تو از پسشون بر میای!
لبخند خبیثی.. #نظر_فراموش_نشه_عزیز
نیما:
انقدر خانومانه می رقصید که محوش شده بودم..
اومد سمتمو دستمو گرفت ، منم آروم آروم همراهیش کردم..
با لبخند دستشو انداخت دور گردنم و منم توی یه حرکت بلندش کردمو چرخوندمش!
خندید وبیشتر توی بغلم حل شد.
یکم ازم فاصله گرفت و دلبرانه کمر و دستشو تکون می داد .
گلای رز رو روی سرش ریختم و براش دست زدم..
دستمو دور کمرش حلقه کردم و اون با نگاه گرم و لبخند قشنگش کمر و شونه اشو حرکت داد ..
با تموم شدن آهنگ و شروع یه آهنگ دیگه بقیه ام به ما ملحق شدن..
این بار که همه هواسشون به رقص خودشون بود بیشتر می تونستیم باهم برقصیم چون سنگینی نگاه های بقیه رومون نبود.
همین طور که می رقصید کشیدمش سمتم و محکم پیشونیشو بوسیدم..
با صدای هلهله و جیغ متوجه ی این شدم که همه این حرکتمو دیدن.
از خجالت فقط لبخند زدم.
نیاز لبخند شادی زد و دستشو دور گردنم حلقه کرد..
با کفشای پاشنه بلندش تا حدودی فاصله مون کم شده بود.
منم محکم بغلش کردم.
صدای آخش باعث شد سریع با نگرانی نگاهش کنم.
_چی شدی؟
خندید و گفت:
_خواستم بترسونمت..
با حرص بهش نگاه کردم و گفتم:
_نوبت منم می شه!
خندید و گفت:
_حالا کو تا نوبت شما بشه!
با غرور نگاهش کردم و گفتم:
_همین امشب!
هیعی کشید و با ترس بهم نگاه کرد.
پرسیدم:
_چیه؟مگه دروغه؟
ازم فاصله گرفت و گفت:
_واقعا که..
دستشو گرفتم و گفتم:
_کجا؟
_پشیمون شدم می خوام برم خونمون.
لبخند حرص دراری زدم و گفتم:
_عزیزم تموم شد اون دوران که مال خودت بودی..الان دیگه مال منی هر جا بخوای بری با اجازه ی من میری!
اخم کرد و گفت:
_ولم کن.
دلم نمیومد بیش تر از این حرصش بدم.
_شوخی کردم دیوونه..
با لبای آویزونش چپ چپ نگام کرد.
با چهره ی الکی مضطربم نگاهش کردم و گفتم :
_اینجوری نگام می کنی نمی گی می ترسم شب خوابم نمی بره؟
خندید..محکم و از ته دل..
این خنده ها نشون می داد بالاخره حال دلش واقعا خوبه!
*******
نیاز :
انقدر با پریماه رقصیدیم دو نفری که پاهام درد گرفته بود..
خواستم بشینم که آرزو دستمو کشید و گفت:
_کجا کجا؟
متعجب نگاهش کردم و گفتم :
_بشینم ..واسه چی؟
_واسه ی اینکه عروسی بدون اینکه عروس کسز برفصه و دوستاش دورش گرد نشن و قطاری نرقصن عروسی نیس که..
خندیدم و گفتم:
_پام داره می شکنه آرزو..
_به من چه؟انقدر با پریماه جونت رقصیدی که خستگیش مونده واسه ما..گمشو وسط هیچی ام نگو..
_از الان بگم که ساییدمت توی عروسیت حالا ببین کی گفتم!
_من عروسی ام یه لحظه ام نمی شینم..چشم اون خواهرای جرپوی آیهان رو درمیارم..اون دختره آیلین .. آیلار..واییی..نیاز دلم می خواد چشم همشونو درارم..آدمشون می کنم بعدا اگه آیهان شوهرم شد!
خندیدم و گفتم:
_حرص نخور..تو از پسشون بر میای!
لبخند خبیثی.. #نظر_فراموش_نشه_عزیز
۸.۲k
۰۲ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.