پارت

#پارت279

_خب بیا بریم بیرون حوصلت بیاد سرجاش!

فرشید کلافه گفت:

_نه عاطفه نه عزیزم الان اصلا حوصله ندارم.

عاطفه تعجب کرده بود !
اصلا سابقه نداشت که فرشید انقدر گرفته باشد!
اولین باری بود ک او را اینطور میدید!
دلش میخواست هر طور شده سرحالش بیارد!

_خو میخوای من بیام پیشت؟
اصن چت شده یهو ؟
نگو ک فقط چون روزبه نیس !!

فرشید اینبار عصبی شد !
بلند گفت:

_بس میکنی عاطفه یانه؟
آره اصن ی مرگیم هست نمیخوام بت بگم !
بس کن تروخدا دیگ اه!!

عاطفه پشت تلفن هنگ کرده بود!
هم ناراحت شده و هم متعجب بود !
اولین باری بود که صدایش را برایش بلند کرده بود .
بغض گلویش را گرفت !

_من فقط میخواسم حالت خوب شه!

فرشید:میخوام بخوابم ، خدافظ!!

بغض عاطفه ترکید و تماس را قطع کرد.

فرشید گوشی را گوشه ای پرت کرد و سر جایش دراز کشید و عصبی و بلند با خودش گفت:

_زورت فقط ب اون میرسه !!!

روی پهلو خوابید و چشم هایش را محکم بست!

فکر اینکه ناراحتش کرده و الان و درحال گریه است دیوانه اش میکرد!
مخصوصا که صدای پر از بغضش را شنیده بود!
چه طور دلش آمده بود اذیتش کند؟
روی کمر چرخید !‌
سعی کرد به هیچی فکر نکند و بخوابد!
هیچی نه نگین ، نه عاطفه !!!

...
دیدگاه ها (۳)

#پارت280با حس دستی رو پیشانی اش چشمانش را باز کرد!روزبه را ب...

#پارت281روزبه سر جایش نشست و سوالی فرشید را نگاه کرد.فرشید د...

#پارت278روی تختش دراز کشیده و به سقف اتاقش خیره بود!ذهنش را ...

#پارت277کلید انداخت و در را باز کرد.یاالله ای گفت!روزبه که ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط