پارت280
#پارت280
با حس دستی رو پیشانی اش چشمانش را باز کرد!
روزبه را بالای سر خود نگران دید!
_حالت خوبه فرشید؟
نیم خیز شد که از جا بلند شود ولی روزبه دستش را روی سینه اش گذاشت و مانع از بلند شدنش شد!
_بخواب انگار خوب نیستی!
فرشید با چشمانی خمار و صدایی گرفته ، آهسته گفت:
_سرم درد میکنه!
روزبه دستش را از روی پیشانی اش لا به لای موهایش برد و کمی سرش را ماساژ داد.
لبخندی زد و گفت:
_میگم فاطمه واست قرص بیاره!
فرشید نگاهش را به چشمان روزبه دوخت!
_کی اومدید؟
روزبه دست از ماساژ دادن سر فرشید برداشت .
_نیم ساعتی هس!
مطمئنی خوبی دیگ؟
فرشید نگاهش را به سقف دوخت و سرش را به معنای "نه" تکان داد!
روزبه لبه ی تخت را گرفت که از جا بلند شود.
_اصن معلومه خوب نیستی ، بزا برم بگم فاطمه واست قرص بیاره!
هنوز کامل از جا بلند نشده بود که فرشید مچ دستش را کشید:
_روزبه؟؟
با حس دستی رو پیشانی اش چشمانش را باز کرد!
روزبه را بالای سر خود نگران دید!
_حالت خوبه فرشید؟
نیم خیز شد که از جا بلند شود ولی روزبه دستش را روی سینه اش گذاشت و مانع از بلند شدنش شد!
_بخواب انگار خوب نیستی!
فرشید با چشمانی خمار و صدایی گرفته ، آهسته گفت:
_سرم درد میکنه!
روزبه دستش را از روی پیشانی اش لا به لای موهایش برد و کمی سرش را ماساژ داد.
لبخندی زد و گفت:
_میگم فاطمه واست قرص بیاره!
فرشید نگاهش را به چشمان روزبه دوخت!
_کی اومدید؟
روزبه دست از ماساژ دادن سر فرشید برداشت .
_نیم ساعتی هس!
مطمئنی خوبی دیگ؟
فرشید نگاهش را به سقف دوخت و سرش را به معنای "نه" تکان داد!
روزبه لبه ی تخت را گرفت که از جا بلند شود.
_اصن معلومه خوب نیستی ، بزا برم بگم فاطمه واست قرص بیاره!
هنوز کامل از جا بلند نشده بود که فرشید مچ دستش را کشید:
_روزبه؟؟
۱.۷k
۲۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.