دلم همیشه پر است از زمانه ی تلخ

.
دلم همیشه پر است از زمانه ی تلخ
که لحظه لحظه می دهدم یک نشانه ی تلخ

دلم همیشه پر است از غمی که می آید
شبیه بغض گلوگیر،در بهانه ی تلخ

تب و تباهی و حس قریب تنهایی
عجب ضیافت شومی در این شبانه ی تلخ

چقدر حس بدی است حس تنهایی
دوباره زمزمه ی زیر لب،ترانه ی تلخ

کبوتری که جدا مانده از جفتش
چگونه پر بزند رو به آشیانه ی تلخ

قلم به دست من هر شب به گریه می گوید
چرا دوباره شروعِ شعرِ عاشقانه ی تلخ

تمام قصه همین بود: اینکه تو بروی
ومن به انتظار تو خیره، به بی کرانه ی تلخ


احسان نصری
دیدگاه ها (۱)

میگریم و می خندم ، دیوانه چنین بایدمیسوزم و میسازم ، پروانه ...

سلام مهربون

سوختم از دوری ات با بی قراری ساختمبی تو عمری با غم چشم انتظا...

.مگذار که دور از رخت ای یار بمیرمیک سر بگذر بر من و بگذار بم...

می گذشتی سحر از کوچه ی ما ، یادت هست آن قدم های پر از نازو ا...

سه پارتی تهیونگ ( در آغوش تو ) پارت یک

زخم کهنه پارت ۱۹ لحن تهیونگ شوخی خیلی پنهانی در اعماقش داشت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط