Bad and good life
#Bad_and_good_life
part①⑥
"فلش بک به بیمارستان"
[روای گشنگ تون: امبولانس اومد و تهیونگ بردن به بیمارستان گذاشتنش روی برانکارد یونا هم با هاشون به داخل بیمارستان رفت همین طور گریه میکرد اشکاش بهش فرصت نفس کشیدن نمیادن]
(علامت دکتر °)
°چه اتفاقی افتاده(اینووقتی گفت که داشت چشامای تهیونگ نگاه میکرد)
~یه موتوری بهش زده(همراه با گریه)
°ضربانش ضعیفه
°آیــــش داره از بینیش خون میاد
° به سرش ضربه وارد شده
° سریع ببرینش اتاق عمل
°شما برین پذیرش اطلاعات رو پر کنید
~باشه
^شما همراه بیمار هستین؟
~بله خودم
^اسم؟
~تهیونگ
^فامیل؟
~کیم
[راوی: پذیرش تا فهمید کیم تهیونگ سرجاش خشک شد]
~خانم.. خانمم
^عا.. بله
~چیشد
^چه نسبتی باهاش دارین
~......
[یونا نمیدونست چی جواب بده...]
~زنش
^مم.. مطمئنین؟
~ببخشید؟
^ایشون نوه اقا کیم هستن صاحب این بیمارستلن، ولی تا جایی ک میدونم مجردن
~تو دلش: یونا ریدی[اب هم قطع]
~عاا خب من زنشم
~زیر لب چجوری جمعش کنم حالامیمردی بگی دوستشی دختره ی احمق
^سن؟
~حالا چی جوابشو بدممم، من از کجا بودنم اخه وایییی
~عاا الان اینا واقعا واجبه من حالم واقعا بده شما دیگه میگین نوه اقای کیم دیگه چرا میپرسی
^عااا بله، متاسفم خانم کیم
~تو دلش: خانم کیمممممم، الان باید ذوق کنم؟ عررر، یااا یونا به خودت بیا
~ببخشید اتاق عمل کجاست؟
^طبق سوم انتهای راه رو سمت راست
~ممنونم
~دلم خیلی شور میزنه اگه حالش خوب نشه چی؟
چیکار کنم؟ چرا انقدر نگرانشم؟ واییی پاهام میلرزه گفتم زنشم چرا اینو گفتم؟ یونا پاک عقل تو از دست دادی
[یونا رسید به اتاق عمل نزدیک1 ساعت منتظر مونده]
[دکتر از اتاق عمل بیرون اومد]
^دکتر چیشد؟؟(نگران)
°ایشون حالشون خوبه به مغزشون ضربه خورده نمیشه گفتم چیز کوچیکی بود ولی زیاد جدی نبود
و اینکه پاشون اسیب دیده ولی الان حالشون خوب ولی هنوز بهوش نیومد نهایتن نیم ساعت دیگه بهوش میان
~ممنون واقعا ازتون ممنونم
^وظیفم بود خانم کیم (احترام گذاشت رفت)
~خانم کیم.. چقدر زود خبر رسانی میکنن
~آیــــش خیلی خوابم میاد الان دیگه خیالم راحت شد
[یونا رفت داخل اتاقی ک تهیونگ بود، رفت روی صندلیه ک کنار تخت بود نشست، صندلیرو به تخخ نزدیک تر کرد به صورت تهیونگ نگاه کرد، محو نگاه تهیونگ بود که همونجا خوابش برد سرش روی تخت بود]
part①⑥
"فلش بک به بیمارستان"
[روای گشنگ تون: امبولانس اومد و تهیونگ بردن به بیمارستان گذاشتنش روی برانکارد یونا هم با هاشون به داخل بیمارستان رفت همین طور گریه میکرد اشکاش بهش فرصت نفس کشیدن نمیادن]
(علامت دکتر °)
°چه اتفاقی افتاده(اینووقتی گفت که داشت چشامای تهیونگ نگاه میکرد)
~یه موتوری بهش زده(همراه با گریه)
°ضربانش ضعیفه
°آیــــش داره از بینیش خون میاد
° به سرش ضربه وارد شده
° سریع ببرینش اتاق عمل
°شما برین پذیرش اطلاعات رو پر کنید
~باشه
^شما همراه بیمار هستین؟
~بله خودم
^اسم؟
~تهیونگ
^فامیل؟
~کیم
[راوی: پذیرش تا فهمید کیم تهیونگ سرجاش خشک شد]
~خانم.. خانمم
^عا.. بله
~چیشد
^چه نسبتی باهاش دارین
~......
[یونا نمیدونست چی جواب بده...]
~زنش
^مم.. مطمئنین؟
~ببخشید؟
^ایشون نوه اقا کیم هستن صاحب این بیمارستلن، ولی تا جایی ک میدونم مجردن
~تو دلش: یونا ریدی[اب هم قطع]
~عاا خب من زنشم
~زیر لب چجوری جمعش کنم حالامیمردی بگی دوستشی دختره ی احمق
^سن؟
~حالا چی جوابشو بدممم، من از کجا بودنم اخه وایییی
~عاا الان اینا واقعا واجبه من حالم واقعا بده شما دیگه میگین نوه اقای کیم دیگه چرا میپرسی
^عااا بله، متاسفم خانم کیم
~تو دلش: خانم کیمممممم، الان باید ذوق کنم؟ عررر، یااا یونا به خودت بیا
~ببخشید اتاق عمل کجاست؟
^طبق سوم انتهای راه رو سمت راست
~ممنونم
~دلم خیلی شور میزنه اگه حالش خوب نشه چی؟
چیکار کنم؟ چرا انقدر نگرانشم؟ واییی پاهام میلرزه گفتم زنشم چرا اینو گفتم؟ یونا پاک عقل تو از دست دادی
[یونا رسید به اتاق عمل نزدیک1 ساعت منتظر مونده]
[دکتر از اتاق عمل بیرون اومد]
^دکتر چیشد؟؟(نگران)
°ایشون حالشون خوبه به مغزشون ضربه خورده نمیشه گفتم چیز کوچیکی بود ولی زیاد جدی نبود
و اینکه پاشون اسیب دیده ولی الان حالشون خوب ولی هنوز بهوش نیومد نهایتن نیم ساعت دیگه بهوش میان
~ممنون واقعا ازتون ممنونم
^وظیفم بود خانم کیم (احترام گذاشت رفت)
~خانم کیم.. چقدر زود خبر رسانی میکنن
~آیــــش خیلی خوابم میاد الان دیگه خیالم راحت شد
[یونا رفت داخل اتاقی ک تهیونگ بود، رفت روی صندلیه ک کنار تخت بود نشست، صندلیرو به تخخ نزدیک تر کرد به صورت تهیونگ نگاه کرد، محو نگاه تهیونگ بود که همونجا خوابش برد سرش روی تخت بود]
۲.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.