زندگی احساسی من
زندگی احساسی من
p10
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شش ماه بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دامیان شیش ماه سعی تلاش کرد اما نتونس دل انیا بدس بیارع اما انیا هم عاشقش بود اما فقط بکی میدونس. تو یه روز بارونی انیا داش بدون چتر تو خیابون راه میرف و موزیک گوش میداد دامیان اومد کنارش چند تا حرف عاشقانه زد از عشقش و....... اخرشم دامیان دوباره...
دامیان:انیا ازت خاهش میکنم(سانسورررررر)
انیا هم درخاستشو قبول کرد و اونا دوتا زوج شدن......
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲ماه بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
دانشگاشون تموم شده بود دامیان تصمیم گرف بره خاستگاری انیا(جرررر)
دامیان انیا رفتن خونه انیا اینا دامیان هم کل ماجرا اشناییو عشقشون تعریف کرد
لوید: باشه قبول
دامیان و انیا: یوهوووووو
رن: ارع بخند بخند اما ببین چی میشه
دامیان: منظورت چیه
رن: من قبول نمیکنم یادته اون مشت به من زدی باید تاوانشو پس بدی
دامیان: بیخیال بابا دستم خورد
رن: ارع دستت خورد پ واسه اون فوشا هم دستت خورد
دامیان: حواسمم نبود ول کن دیه اون ماجرا ۹ماه پیش
رن: پس یه نه ماه صب کن
دامیان: چییییییی بیخیالللل
رن: خب۸ماه
دامیان: نهههه یه هفته خوبه
رن: نه بابا اصن میخای یه ساعت
دامیان: ارع هین خوبه
رن: گمشو بابااااا
دامیان انیا رفتن تو پارک.
دامیان: با این اوضا داداشت عمرا ازدواج کنیم
انیا: بیخیال عادتش حالا یه هشت ماه صب میکنیم دیه
دامیان: من نمیتونم
«پایان پارت دهم»
p10
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شش ماه بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دامیان شیش ماه سعی تلاش کرد اما نتونس دل انیا بدس بیارع اما انیا هم عاشقش بود اما فقط بکی میدونس. تو یه روز بارونی انیا داش بدون چتر تو خیابون راه میرف و موزیک گوش میداد دامیان اومد کنارش چند تا حرف عاشقانه زد از عشقش و....... اخرشم دامیان دوباره...
دامیان:انیا ازت خاهش میکنم(سانسورررررر)
انیا هم درخاستشو قبول کرد و اونا دوتا زوج شدن......
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲ماه بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
دانشگاشون تموم شده بود دامیان تصمیم گرف بره خاستگاری انیا(جرررر)
دامیان انیا رفتن خونه انیا اینا دامیان هم کل ماجرا اشناییو عشقشون تعریف کرد
لوید: باشه قبول
دامیان و انیا: یوهوووووو
رن: ارع بخند بخند اما ببین چی میشه
دامیان: منظورت چیه
رن: من قبول نمیکنم یادته اون مشت به من زدی باید تاوانشو پس بدی
دامیان: بیخیال بابا دستم خورد
رن: ارع دستت خورد پ واسه اون فوشا هم دستت خورد
دامیان: حواسمم نبود ول کن دیه اون ماجرا ۹ماه پیش
رن: پس یه نه ماه صب کن
دامیان: چییییییی بیخیالللل
رن: خب۸ماه
دامیان: نهههه یه هفته خوبه
رن: نه بابا اصن میخای یه ساعت
دامیان: ارع هین خوبه
رن: گمشو بابااااا
دامیان انیا رفتن تو پارک.
دامیان: با این اوضا داداشت عمرا ازدواج کنیم
انیا: بیخیال عادتش حالا یه هشت ماه صب میکنیم دیه
دامیان: من نمیتونم
«پایان پارت دهم»
۵.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.