ارباب سرد
ارباب سرد
پارت هشتم
ویو ا.ت ...
داشتم خونه رو تی میکشیدم که صدای شلیک گولوله رو شنیدم . سر جام خوشکم زد ارباب با سرعت به سمت اتاقش رفت و با یه عصلحه برگشت و کل بادیگارد هاشم باهاش به راه افتادن .
× ا.ت اجوما برین زیر زمین همین حالا ( داد )
+ چشم
/ چشم پسرم .
با اجوما با سرعت رفتیم تو زیر زمین و هر سه ثانیه ای صدای گلوله میومد از ترس نشسته بودم و کوشان و محکم گرفتم چون هنوز از صدای شلیک میترسیدم .
( فلش بک به ۷ سال قبل )
ویو راوی ( خودم )
دایی ا.ت مافیا بوده و برای همین دشمن های زیادی داشته یه روز که ا.ت با داییش میره مغازه تو راه برگشت چند تا مرد دورشون حلقه کردن و به دایی ا.ت شلیک کردن بعد چون ا.ت کنار داییش بود به اونم شلیک کردن و پا به فرار گذاشتن ۱۰ دقیقه بعد اورژانس به همراه کلی ماشین پلیس اومدن و اونا رو بردن و پسر یکی از دوستای دایی ا.ت اومد و دایی ا.ت بزور حرف میزد و گفت که تو باید بعد از من مافیا بشی و بعد چشماش و بست و از دنیا رفت . پسره هم با کلی اشک از بیمارستان رفت بیرون . ا.ت هم وقتی ماجرا رو فهمید خیلی گریه کرد و فکر میکرد که تغسیر اونه برای همین چند روز آب و غذا نمیخورد تا اینکه فهمید قضیه چیه و به هیچکی چیزی نگفت ...
( پایان فلش بک )
ویو ا.ت...
بعد از ۱۰ دقیقه که دیگه صدای گلوله نمیومد ارباب اومد داخل و گفت که میتونیم بیایم بیرون رفتم تو آشپزخونه از پنجره بیرون و دیدم کلی جنازه افتاده بودن و حیاط پر از خون بود و بادیگارد های جیمین داشتن جنازه ها رو تو کامیون میزاشتن بغض کردم و با شدت از پله ها رفتم بالا میترسیدم اگه کاری کنم این بلا رو سرم بیارن و من و تو یه جنگل بزرگ دفع کنن که یهو در اتاق باز شد .
....
....
....
....
....
خماریییییییییییییییییییییییییییییییییییییی🤣🤣
پارت هشتم
ویو ا.ت ...
داشتم خونه رو تی میکشیدم که صدای شلیک گولوله رو شنیدم . سر جام خوشکم زد ارباب با سرعت به سمت اتاقش رفت و با یه عصلحه برگشت و کل بادیگارد هاشم باهاش به راه افتادن .
× ا.ت اجوما برین زیر زمین همین حالا ( داد )
+ چشم
/ چشم پسرم .
با اجوما با سرعت رفتیم تو زیر زمین و هر سه ثانیه ای صدای گلوله میومد از ترس نشسته بودم و کوشان و محکم گرفتم چون هنوز از صدای شلیک میترسیدم .
( فلش بک به ۷ سال قبل )
ویو راوی ( خودم )
دایی ا.ت مافیا بوده و برای همین دشمن های زیادی داشته یه روز که ا.ت با داییش میره مغازه تو راه برگشت چند تا مرد دورشون حلقه کردن و به دایی ا.ت شلیک کردن بعد چون ا.ت کنار داییش بود به اونم شلیک کردن و پا به فرار گذاشتن ۱۰ دقیقه بعد اورژانس به همراه کلی ماشین پلیس اومدن و اونا رو بردن و پسر یکی از دوستای دایی ا.ت اومد و دایی ا.ت بزور حرف میزد و گفت که تو باید بعد از من مافیا بشی و بعد چشماش و بست و از دنیا رفت . پسره هم با کلی اشک از بیمارستان رفت بیرون . ا.ت هم وقتی ماجرا رو فهمید خیلی گریه کرد و فکر میکرد که تغسیر اونه برای همین چند روز آب و غذا نمیخورد تا اینکه فهمید قضیه چیه و به هیچکی چیزی نگفت ...
( پایان فلش بک )
ویو ا.ت...
بعد از ۱۰ دقیقه که دیگه صدای گلوله نمیومد ارباب اومد داخل و گفت که میتونیم بیایم بیرون رفتم تو آشپزخونه از پنجره بیرون و دیدم کلی جنازه افتاده بودن و حیاط پر از خون بود و بادیگارد های جیمین داشتن جنازه ها رو تو کامیون میزاشتن بغض کردم و با شدت از پله ها رفتم بالا میترسیدم اگه کاری کنم این بلا رو سرم بیارن و من و تو یه جنگل بزرگ دفع کنن که یهو در اتاق باز شد .
....
....
....
....
....
خماریییییییییییییییییییییییییییییییییییییی🤣🤣
۵۶۳
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.