~~~فیک ھمسر مخفی~~~
فصل دوم
پارت :۲۲
طبق معمول همه صف کشیدمو سرامونو پایین انداختیم.
صدای قدم زدن میومد اما اینبار یکی اضافی بود!
قشنگ یادمه که شش ماه پیش چطور شوق اومدن پسریو که ۱۲ سال از وطنش دور بود ، داشتم اما نمیدونستم که اومدن دوبارش جهنمو زنده میکرد....
﷼ سلام
#سلام ارباب بعد این همه سال خوش اومدید!
#سلام ارباب جوان..
ناگهان سرمو بالا گرفتم که صاف تو چشمان زوم شد
نه بازم آزار !؟
شک عجیبی بود انگار هنوزم ازش ترس داشتم با لگلد گرفتن کفشم به خودم اومد و جیق خفیف زدم
نگاه ها به سمتم کشیده شد و ناگزیر سر به پایین انداختم و زیر لب آروم زمزمه کردم :
+ببخشید
بعد رفتنشون انگار تازه متوجه شدم نفسمو حبس کرده بودم و با ازاد کردنش تا تونستم هوا رو بلیدم!
#بیا اینارو ببر!
+کجا؟
#به اتاق ارباب جوان
+نمیشه یکی دیگه انجام بده!؟
#بازم میخوای از زیر کارات در بری؟!
+نه بخدا
#ا.ت الان شش ماهه که داری بهانه تراشی میکنی از وقتی مامانت رفته فراموشکار شدی!
خودتو جموجور کن دختر!
اروم لب زدم :
+چشم
#ایناروم ببر!
با چشمام التماسش کردم بیخیالم بشه که گویا وقت بامن یار نبود!
هر قدمی که برمیداشتم دلهرم بیشتر میشد
و بالاخره به در اتاقش رسیدم!
چند نفس عمیق کشیدم و هول هولکی در زدم
_بیا داخل
اروم دستگیره رو فشردم
_عه تویی؟! چه به موقه اومدی خانوم کوچولو!
پارت :۲۲
طبق معمول همه صف کشیدمو سرامونو پایین انداختیم.
صدای قدم زدن میومد اما اینبار یکی اضافی بود!
قشنگ یادمه که شش ماه پیش چطور شوق اومدن پسریو که ۱۲ سال از وطنش دور بود ، داشتم اما نمیدونستم که اومدن دوبارش جهنمو زنده میکرد....
﷼ سلام
#سلام ارباب بعد این همه سال خوش اومدید!
#سلام ارباب جوان..
ناگهان سرمو بالا گرفتم که صاف تو چشمان زوم شد
نه بازم آزار !؟
شک عجیبی بود انگار هنوزم ازش ترس داشتم با لگلد گرفتن کفشم به خودم اومد و جیق خفیف زدم
نگاه ها به سمتم کشیده شد و ناگزیر سر به پایین انداختم و زیر لب آروم زمزمه کردم :
+ببخشید
بعد رفتنشون انگار تازه متوجه شدم نفسمو حبس کرده بودم و با ازاد کردنش تا تونستم هوا رو بلیدم!
#بیا اینارو ببر!
+کجا؟
#به اتاق ارباب جوان
+نمیشه یکی دیگه انجام بده!؟
#بازم میخوای از زیر کارات در بری؟!
+نه بخدا
#ا.ت الان شش ماهه که داری بهانه تراشی میکنی از وقتی مامانت رفته فراموشکار شدی!
خودتو جموجور کن دختر!
اروم لب زدم :
+چشم
#ایناروم ببر!
با چشمام التماسش کردم بیخیالم بشه که گویا وقت بامن یار نبود!
هر قدمی که برمیداشتم دلهرم بیشتر میشد
و بالاخره به در اتاقش رسیدم!
چند نفس عمیق کشیدم و هول هولکی در زدم
_بیا داخل
اروم دستگیره رو فشردم
_عه تویی؟! چه به موقه اومدی خانوم کوچولو!
۱۷.۹k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.