عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۱۷ (。☬。)
صبح تلخ
میونشی : گفت نمیخواد که خونه پارک جمع بشیم یه راست مراسم ازدواج رو میگرین .. تازه عمو برای مادرت نامه فرستاده فکر کنم .. دیگه تمومه
مین جی سری تکون داد با گنگی ولی میونشی از همین حالا اقدام به غمگین بودن نمونده بود نمیدوست .. نمیفهمید که چگونه رفتار کند آیا او اصلا میتوصنت وظیفه همسر بود را انجام بده ؟ .. مین جی آروم گفت
مین جی. : نقشه ما رو خراب کردن ...
میونشی آروم سری تکون داد : خوب الان چیکار کنیم ....
مین جی گنگ از روی تخت بلند شد سپس سمت پنجره رفت نفس عمیقی کشید و آروم گفت
مین جی : چیزایی که بهت گفتم .. وقتی حلقه ها رو مینداختیم میگیم
میونشی : نمیفهمم به نظرت قبول میکنند
مین جی آهسته دستش را روی دیوار کذاشت و بهش تکیه داد...
مین جی : معلومه چاره ای دیگی ندارند .. نیشخندی زد سپس لبشرا گزید تند گفت..
مین جی : خب برو بخواب دیگه .. بازم حرف میزنیم
میونشی : باشه فعلا بای ...
آروم گوشی را از گوشش برداشت سپس روی عسلی گذاشت با گام های آروم روی تخت اش رفت و دراز کشید کلافه دستش را روی چشمانش گذاشت باز هم افکار های منفی باز هم افکار های مختلف گماند میکرد همه چی خوب پیش میرفت ولی .. نمیشد هرچی دستو پا میزد خوب نمیرفت جلو.. ساعد دستش را از روی چشمش برداشت و روی پهلو چرخید .. مین جی کلافه تر از هر موقع های بود ...
صبح ....
کلافه از اتاقش بیرون آمد و به سمت سالن هجوم برد دست تو وارد سالن شد و تنها وجود مادری را دید با لبخند ای که حاصل از پنهان دردش به سمتش رفت نرم او را بغل گرفت و گفت
مین جی : صبح بخیر بهترین مارد دنیا
چانمی با عشق دستی به موهای دخترش کشید
چانمی : صبح تو هم بخیر دیشب خوب خوابیدی
مین جی با لبخند و ذوق ادامه داد : آره خوب بود ..
سپس از پشت اش به سمت جلو رفت و روبه رو مادری روی صندلی نشست تیکه خیاری را به دستش گرفت سپس به سمت دهانش برد
مین جی : مادر چیزی رو میخواهی بگی ؟
کت قمرزش را مرتب کرد سپس با موهای قشنگش به بازی رفت
مین جی : خب .. مادر
(。☬。)پارت ۱۷ (。☬。)
صبح تلخ
میونشی : گفت نمیخواد که خونه پارک جمع بشیم یه راست مراسم ازدواج رو میگرین .. تازه عمو برای مادرت نامه فرستاده فکر کنم .. دیگه تمومه
مین جی سری تکون داد با گنگی ولی میونشی از همین حالا اقدام به غمگین بودن نمونده بود نمیدوست .. نمیفهمید که چگونه رفتار کند آیا او اصلا میتوصنت وظیفه همسر بود را انجام بده ؟ .. مین جی آروم گفت
مین جی. : نقشه ما رو خراب کردن ...
میونشی آروم سری تکون داد : خوب الان چیکار کنیم ....
مین جی گنگ از روی تخت بلند شد سپس سمت پنجره رفت نفس عمیقی کشید و آروم گفت
مین جی : چیزایی که بهت گفتم .. وقتی حلقه ها رو مینداختیم میگیم
میونشی : نمیفهمم به نظرت قبول میکنند
مین جی آهسته دستش را روی دیوار کذاشت و بهش تکیه داد...
مین جی : معلومه چاره ای دیگی ندارند .. نیشخندی زد سپس لبشرا گزید تند گفت..
مین جی : خب برو بخواب دیگه .. بازم حرف میزنیم
میونشی : باشه فعلا بای ...
آروم گوشی را از گوشش برداشت سپس روی عسلی گذاشت با گام های آروم روی تخت اش رفت و دراز کشید کلافه دستش را روی چشمانش گذاشت باز هم افکار های منفی باز هم افکار های مختلف گماند میکرد همه چی خوب پیش میرفت ولی .. نمیشد هرچی دستو پا میزد خوب نمیرفت جلو.. ساعد دستش را از روی چشمش برداشت و روی پهلو چرخید .. مین جی کلافه تر از هر موقع های بود ...
صبح ....
کلافه از اتاقش بیرون آمد و به سمت سالن هجوم برد دست تو وارد سالن شد و تنها وجود مادری را دید با لبخند ای که حاصل از پنهان دردش به سمتش رفت نرم او را بغل گرفت و گفت
مین جی : صبح بخیر بهترین مارد دنیا
چانمی با عشق دستی به موهای دخترش کشید
چانمی : صبح تو هم بخیر دیشب خوب خوابیدی
مین جی با لبخند و ذوق ادامه داد : آره خوب بود ..
سپس از پشت اش به سمت جلو رفت و روبه رو مادری روی صندلی نشست تیکه خیاری را به دستش گرفت سپس به سمت دهانش برد
مین جی : مادر چیزی رو میخواهی بگی ؟
کت قمرزش را مرتب کرد سپس با موهای قشنگش به بازی رفت
مین جی : خب .. مادر
- ۵.۰k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط