پارت ۵۶
پارت ۵۶
ددی_فاکر
ساناکو ب بوسان رسیده بود...
پرش زمانی
خونه سوبین...ساعت ۶ بعدظهر...
ساناکو:: خوشم نیومد ولی بد نبود...قیافشو😒
آنا:: سوبین😐🥺
سوبین:: یاااااااا نوناااااا گیر دادی ب آناااااااا
ساناکو:: مگه نگفتم دیگه اینجوری حرف نزن؟؟؟؟
سوبین:: چجوری؟!
ساناکو:: یاااا نونااااا آناااااا 😒
سوبین:: خیلی خب...
آنا:: همه وسایلمونو جمع کردیم...
ساناکو:: فردا اول وقت میریم
سوبین:: امشبو میریم بیرون
ساناکو:: هههعفففف شما برید من نمیام
سوبین:: چرا؟!
ساناکو:: خستم
آنا:: من این حالتو درک میکنم🥺
ساناکو:: چی میگی؟!
آنا:: دلتنگ عشقشه🥺
سوبین:: آناااا🥺چ خوبه ک تو پیشمی و دلتنگ نیستیم
آنا:: سوبیناااا اوپااااا🥺
ساناکو:: گم شین بیرون ببینمممم احمقای حالت تحوع
آنا:: سوبین بیا بریم بیرون اصن
سوبین دست سانامیو گرفت و رفتن تو اتاق لباس عوض کنن
ساناکو:: لوسای...ایش
ساناکو هم رفت تو اتاقی ک سوبین گفته بود بره توش
گوشیشو گذاشت رو میز و لباساشو درآورد
دلش میخاست لخت بخابه
حتی حوصله لباس پوشیدن نداشت
درو قفل کرد و رو تخت ولو شد...
آنا:: خوب لباس بپوش سرما نخوری
سوبین:: چشم
چند مین بعد اینام لباس عوض کردن و رفتن بیرون
میخاستن پیاده برن پارک و...
آنا:: هوا دونفریه😍😄
سوبین:: وای...آره
دستای همو داشتن و شروع کردن ب دوییدن
هرکی داشت رد میشد بهشون نگاه میکرد...
یا لبخند میزدن یا تعجب میکردن
سوبین:: اه...وای یچیزی بگممم
آنا:: بگوووو
سوبین:: آرومتر بدو
آنا:: نخیرم
آنا تند سوبینو میکشوند و میدووید
ک سوبین پاهاش رفتن تو هم و با کله افتاد رو آنا
جیغ آنا بلند شد و سوبین از روش پانشده بود
آنا:: یااااااا سوبییین پاشو مرده گنده
سوبین پاشد و بهش خیره شد
آنا:: عه😐😂😂
سوبین:: نخند خووو😂😂
کلی خندیدن و پاشدن لباساشونو تکوندن و رفتن باز
ده مین بعد ب پارکی رسیدن...
نشستن رو نیمکت و حرف میزدن
ک آنا چشش افتاد رو یه مرد...
آنا:: سوبین اون داره بستنی میفروشه
سوبین:: آره
آنا:: برو بخر
سوبین:: باشه
سوبین پاشد رفت دنبال بستنی فروشه
آنا هم تنها رو نیمکت موند...
ک چند نفر اومدن سمتش
@ به به چ جونی
& آبنبات کوچولو تنهایی؟!
آنا:: ن..نه الان س..سوبین میاد
@ چرا ب لکنت افتادی؟!
& عه برو کنار آبنباتم میترسه
آنا:: از اینجا برید
& عه نترس دیگه
آنا:: ب سوبینم میگم برید دیگه
@ اگه بریم توهم میای بیب؟!
آنا:: جییییییغغغغغغغغغغغغ
سوبین ویو:
خاستم بستنی بگیرم ک با شنیدن صدای جیغ آنا بیخیال شدم و دوویدم سمتش
وقتی رسیدم دیدم دوتا پسر دورشن و انام هرچی بهشون میگه برن و نمیرن و اذیتش میکنن
سوبین جلو رفت و باعصبانیت نگاشون میکرد
سوبین:: حرومزاده های کثیف چی میخاین؟؟؟
آنا دووید بغل سوبین و نگاش کرد...
آنا:: اذیتم میکنن میخان منو باخودشون ببرن
سوبین:: کنار وایسا
& برو بابا بچه ا تو تخم در نیومده صاحاب دختره شده
@ دهنت هنو بو شیر میده،ببین بچه ای نمیخایم بهت آسیب بزنیم پس بهتره گمشی...
سوبین:: از ترس سعی داری منو ف فراری بدی؟!
@ حح😏تو عقب وایسا تا باهاش تسویه حساب کنم
& اوکی اگه تو دعوا کم آورد باید دختره رو بده بما
سوبین:: کور خوندین عوضیا
پسره دادی کشی و رفت سمت سوبین
خاست با مشت بکوبونه تو صورتش ک سوبین جا خالی داد
@ بد نبود موش کوچولو
سوبین یاد حرکاتی ک ساناکو یادش داده بود افتاد...تصمیم گرفت با روشی ک ساناکو میگف پیش بره
بازم افتادن ب جون هم زور پسره بیشتر بود و مهارت سوبینم دوبرابر اون
ده مین گذشته بود همش با جا خالی و مانع شدن هم جلو کتک خوردن رو میگرفتن تا ک سوبین با لگد ب قسمت گیجگاهیش زد و پسره بیهوش افتاد...
ددی_فاکر
ساناکو ب بوسان رسیده بود...
پرش زمانی
خونه سوبین...ساعت ۶ بعدظهر...
ساناکو:: خوشم نیومد ولی بد نبود...قیافشو😒
آنا:: سوبین😐🥺
سوبین:: یاااااااا نوناااااا گیر دادی ب آناااااااا
ساناکو:: مگه نگفتم دیگه اینجوری حرف نزن؟؟؟؟
سوبین:: چجوری؟!
ساناکو:: یاااا نونااااا آناااااا 😒
سوبین:: خیلی خب...
آنا:: همه وسایلمونو جمع کردیم...
ساناکو:: فردا اول وقت میریم
سوبین:: امشبو میریم بیرون
ساناکو:: هههعفففف شما برید من نمیام
سوبین:: چرا؟!
ساناکو:: خستم
آنا:: من این حالتو درک میکنم🥺
ساناکو:: چی میگی؟!
آنا:: دلتنگ عشقشه🥺
سوبین:: آناااا🥺چ خوبه ک تو پیشمی و دلتنگ نیستیم
آنا:: سوبیناااا اوپااااا🥺
ساناکو:: گم شین بیرون ببینمممم احمقای حالت تحوع
آنا:: سوبین بیا بریم بیرون اصن
سوبین دست سانامیو گرفت و رفتن تو اتاق لباس عوض کنن
ساناکو:: لوسای...ایش
ساناکو هم رفت تو اتاقی ک سوبین گفته بود بره توش
گوشیشو گذاشت رو میز و لباساشو درآورد
دلش میخاست لخت بخابه
حتی حوصله لباس پوشیدن نداشت
درو قفل کرد و رو تخت ولو شد...
آنا:: خوب لباس بپوش سرما نخوری
سوبین:: چشم
چند مین بعد اینام لباس عوض کردن و رفتن بیرون
میخاستن پیاده برن پارک و...
آنا:: هوا دونفریه😍😄
سوبین:: وای...آره
دستای همو داشتن و شروع کردن ب دوییدن
هرکی داشت رد میشد بهشون نگاه میکرد...
یا لبخند میزدن یا تعجب میکردن
سوبین:: اه...وای یچیزی بگممم
آنا:: بگوووو
سوبین:: آرومتر بدو
آنا:: نخیرم
آنا تند سوبینو میکشوند و میدووید
ک سوبین پاهاش رفتن تو هم و با کله افتاد رو آنا
جیغ آنا بلند شد و سوبین از روش پانشده بود
آنا:: یااااااا سوبییین پاشو مرده گنده
سوبین پاشد و بهش خیره شد
آنا:: عه😐😂😂
سوبین:: نخند خووو😂😂
کلی خندیدن و پاشدن لباساشونو تکوندن و رفتن باز
ده مین بعد ب پارکی رسیدن...
نشستن رو نیمکت و حرف میزدن
ک آنا چشش افتاد رو یه مرد...
آنا:: سوبین اون داره بستنی میفروشه
سوبین:: آره
آنا:: برو بخر
سوبین:: باشه
سوبین پاشد رفت دنبال بستنی فروشه
آنا هم تنها رو نیمکت موند...
ک چند نفر اومدن سمتش
@ به به چ جونی
& آبنبات کوچولو تنهایی؟!
آنا:: ن..نه الان س..سوبین میاد
@ چرا ب لکنت افتادی؟!
& عه برو کنار آبنباتم میترسه
آنا:: از اینجا برید
& عه نترس دیگه
آنا:: ب سوبینم میگم برید دیگه
@ اگه بریم توهم میای بیب؟!
آنا:: جییییییغغغغغغغغغغغغ
سوبین ویو:
خاستم بستنی بگیرم ک با شنیدن صدای جیغ آنا بیخیال شدم و دوویدم سمتش
وقتی رسیدم دیدم دوتا پسر دورشن و انام هرچی بهشون میگه برن و نمیرن و اذیتش میکنن
سوبین جلو رفت و باعصبانیت نگاشون میکرد
سوبین:: حرومزاده های کثیف چی میخاین؟؟؟
آنا دووید بغل سوبین و نگاش کرد...
آنا:: اذیتم میکنن میخان منو باخودشون ببرن
سوبین:: کنار وایسا
& برو بابا بچه ا تو تخم در نیومده صاحاب دختره شده
@ دهنت هنو بو شیر میده،ببین بچه ای نمیخایم بهت آسیب بزنیم پس بهتره گمشی...
سوبین:: از ترس سعی داری منو ف فراری بدی؟!
@ حح😏تو عقب وایسا تا باهاش تسویه حساب کنم
& اوکی اگه تو دعوا کم آورد باید دختره رو بده بما
سوبین:: کور خوندین عوضیا
پسره دادی کشی و رفت سمت سوبین
خاست با مشت بکوبونه تو صورتش ک سوبین جا خالی داد
@ بد نبود موش کوچولو
سوبین یاد حرکاتی ک ساناکو یادش داده بود افتاد...تصمیم گرفت با روشی ک ساناکو میگف پیش بره
بازم افتادن ب جون هم زور پسره بیشتر بود و مهارت سوبینم دوبرابر اون
ده مین گذشته بود همش با جا خالی و مانع شدن هم جلو کتک خوردن رو میگرفتن تا ک سوبین با لگد ب قسمت گیجگاهیش زد و پسره بیهوش افتاد...
۴۳.۵k
۱۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.