((دوریاکی کوچولو))
((دوریاکی کوچولو))
part 2
______________♡♡♡♡_________~____~~~~
اهومی کردم و نگاه مانجیرو میکردم عینه بچه ناناز میخورد وقتی خوردنش تموم شد سرشو گذاشت روی میز و نگام میکرد واقعا خیلی خجالت زده شده بودم و لپام سرخ شد مانجیرو کم کم داشت خوابش میبرد که یهو با صدای بم ناظم اومد تو کلاس و بهمون گفت که از کلاس بریم مانجیرو هنگ کرده بود و بعد 12 ثانیه از حالت هنگ اومد بیرون و دستمو گرفت و از کلاس اومدیم بیرون منو سریع برد توی پشت بام منم با ترس بهش گفتم
_ اینجا چیکار میکنیم اصلا واسه چی...
نذاشت حرفم و کامل بزنم و گفت
+ دوست دارم (لبخند دختر بینهایت کششش)
_ مانجیرو یک روز هم نشده همو دیده باشیم
+ منو تو کلاس پنجم یادت میاد ا/ت از اون موقع عاشقت شدم ولی نمیدونستم این حس چیه وقتی تورو توی پارک دیدم قلبم بدجور به تپش افتاد میفهمی؟
_ مانجیرو ولی من هیچ حسی بهت ندارم من تورو به عنوان همکلاسی میبینم
سکوت بدی بینمون شکل گرفت و منم احساس عذاب بهم دست داد خواستم حرفی برنم مانجیرو با گریه زمینو میدید و میگفت
_ برای چی برای چی برای چی ا/ت
بعد شونمو گرفت و با نگاه اشکی خواست چیزی بگه که دید داکن اومد رو پشت بام دنبال مانجیرو میگشت و تا اونو دید گفت
~ مایکی تو اینجا چیکار میکنی همه جارو دنبالت گشتم
نگاه مایکی کرد و منو دید خواست چیزی بهم بگه که مایکی گفت
+ کاریش نداشته باش.... ا/ت کاری میکنم عاشقم بشی (مایکی به من بگو جواب بله میگم تا به این بگی )
_ ما.. مانجیرو منو ببخش
+ لازم نیست (لبخند غمیگن)
مایکی بغص توی گلوش بود که حسه بدی بود و من نشستم روی زمین خیرو شدم به زمین و مایکی و دراکن رفتن گریه هام بی صدا بود ولی از درون بدجورشکسته بودم پاشدم و رفتم سرویس بهداشتی صورتم و ابی زدم و رفتم توی کلاس، کلاس خالی بود نشستم سره جام و سرم و گذاشته بودم روی میز زنگ خورد و مایکی اومد تو کلاس و به من هیچ محلی نمیذاشت و غمگینیش بیشتر از قبل بود زنگ خونه خورد و مایکی رفت منم ناراحت بودم توی راه خونه بودم که چند تا غریبه جلوم وایستادن
_ برید کنار حوصلتونو ندارم و امروز روز بدی داشتم گمشید کنار
* نه جوجه جون خیلی خوشگلی ولی نمیای با ما سر قراری
میخواستم جوابشونو بدم که دیدم پسره شوت شد اونور و دو تا پسر دیگه هم له و لورده شدن
+ خودم میرسونمت (سرد و جدی )
_ خودم پیاده میرم
+ پس همینحا بمون تا ادم های هول بیان دورت (بازم سرد و جدی)
_ با. با. باشد مایکی
+ پس بیا سوار شو
منو رسوتد خونه و ازش تشکر کردم و مایکی جوابمو فقط باسردی و بیروح جواب داد و رفت و منم زنگ خونه رو زدم و....
-----------_______---------________----------___________----------_______---------_________---
بمانید در خمارییییی 🪷🪷🪷 ولی باز پارت بعدش رو میذارم
part 2
______________♡♡♡♡_________~____~~~~
اهومی کردم و نگاه مانجیرو میکردم عینه بچه ناناز میخورد وقتی خوردنش تموم شد سرشو گذاشت روی میز و نگام میکرد واقعا خیلی خجالت زده شده بودم و لپام سرخ شد مانجیرو کم کم داشت خوابش میبرد که یهو با صدای بم ناظم اومد تو کلاس و بهمون گفت که از کلاس بریم مانجیرو هنگ کرده بود و بعد 12 ثانیه از حالت هنگ اومد بیرون و دستمو گرفت و از کلاس اومدیم بیرون منو سریع برد توی پشت بام منم با ترس بهش گفتم
_ اینجا چیکار میکنیم اصلا واسه چی...
نذاشت حرفم و کامل بزنم و گفت
+ دوست دارم (لبخند دختر بینهایت کششش)
_ مانجیرو یک روز هم نشده همو دیده باشیم
+ منو تو کلاس پنجم یادت میاد ا/ت از اون موقع عاشقت شدم ولی نمیدونستم این حس چیه وقتی تورو توی پارک دیدم قلبم بدجور به تپش افتاد میفهمی؟
_ مانجیرو ولی من هیچ حسی بهت ندارم من تورو به عنوان همکلاسی میبینم
سکوت بدی بینمون شکل گرفت و منم احساس عذاب بهم دست داد خواستم حرفی برنم مانجیرو با گریه زمینو میدید و میگفت
_ برای چی برای چی برای چی ا/ت
بعد شونمو گرفت و با نگاه اشکی خواست چیزی بگه که دید داکن اومد رو پشت بام دنبال مانجیرو میگشت و تا اونو دید گفت
~ مایکی تو اینجا چیکار میکنی همه جارو دنبالت گشتم
نگاه مایکی کرد و منو دید خواست چیزی بهم بگه که مایکی گفت
+ کاریش نداشته باش.... ا/ت کاری میکنم عاشقم بشی (مایکی به من بگو جواب بله میگم تا به این بگی )
_ ما.. مانجیرو منو ببخش
+ لازم نیست (لبخند غمیگن)
مایکی بغص توی گلوش بود که حسه بدی بود و من نشستم روی زمین خیرو شدم به زمین و مایکی و دراکن رفتن گریه هام بی صدا بود ولی از درون بدجورشکسته بودم پاشدم و رفتم سرویس بهداشتی صورتم و ابی زدم و رفتم توی کلاس، کلاس خالی بود نشستم سره جام و سرم و گذاشته بودم روی میز زنگ خورد و مایکی اومد تو کلاس و به من هیچ محلی نمیذاشت و غمگینیش بیشتر از قبل بود زنگ خونه خورد و مایکی رفت منم ناراحت بودم توی راه خونه بودم که چند تا غریبه جلوم وایستادن
_ برید کنار حوصلتونو ندارم و امروز روز بدی داشتم گمشید کنار
* نه جوجه جون خیلی خوشگلی ولی نمیای با ما سر قراری
میخواستم جوابشونو بدم که دیدم پسره شوت شد اونور و دو تا پسر دیگه هم له و لورده شدن
+ خودم میرسونمت (سرد و جدی )
_ خودم پیاده میرم
+ پس همینحا بمون تا ادم های هول بیان دورت (بازم سرد و جدی)
_ با. با. باشد مایکی
+ پس بیا سوار شو
منو رسوتد خونه و ازش تشکر کردم و مایکی جوابمو فقط باسردی و بیروح جواب داد و رفت و منم زنگ خونه رو زدم و....
-----------_______---------________----------___________----------_______---------_________---
بمانید در خمارییییی 🪷🪷🪷 ولی باز پارت بعدش رو میذارم
۳۶۹
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.