(دوریاکی کوچولو))
(دوریاکی کوچولو))
part 3
___________________☆☆☆☆☆☆☆☆☆♡♡
زنگ خونه رو زدم کسی جوابی نداد منم ترسیدم و گوشیم و از کیف برداشتم و زنگ زدم به مامان
(علامت مادر م/ت)
م/ت: الو دخترم چیکارم داری؟
_ مامان تو کجایی چرا هرچی در میزنم باز نمیکنی؟
م/ت: مگه بهت نگفتم که میرم پیش مامانم چون الان مریضه و رفتم پیشش حالا هم کلید خونه رو از زیر سنگ بردار
_ باشد حالا کدوم سنگه؟
م/ت: شبیه سنگ عادیه... کاری نداری میخوام برم خدافظ
_ مامان... بوق بوق... قطع کرد
[3 ساعت بعد ]
_اها پیداش کردم
(از زبان راوی داستان )
ا/ت لامپ های خونه رو روشن کرد و لباس هاشو دراورد و رفت یک دوش 15 دقیقه ای گرفت و رفت لباس خونگی هاشو پوشید و سراغ درس هاش رفت نوشتشون که دید ساعت 9:46 دقیقه هست حوصله ی ا/ت انقدر سر رفت که تصمیم گرفت که بره پارک لباس هاشو پوشید (لباس قشنگیه عکس میدم🥹🥹🥹) کفش هاشو پوشید و کیفشو انداخت و از خونه بیرون اومد یک دوریاکی خرید و توی پارک نشست درحال خوردن بود که دید یک پسر عینکی اومد جلوش اول تعجب کرد و پسر عینکی گفت
٪ با مایکی نسبتی داری؟
_ مایکی کیه که نسبتی داشته باشم؟
٪ هانما این نمیشناستش پس باهاش نسبتی نداره
ا/ت نگاهی به اون پسره که هانما بود نگاه کرد تو دلش گفت
_(چقدر درازه خوب قدی داره ماشالله )
• کیساکی واقعا فک میکنی این نسبتی نداشته باشه؟
٪ نمیدونم
_ ببخشید اگه کارتون تموم شد تشریف میبرین یا خودم برم ؟ پس خودم میرم خدافظ
• نمیخواستی گروگانش بگیریم
٪ نه این کار فایده ای نداره
(از زبان ا/ت)
خیلی واسم سوال بود اینا کین چی هستن واسم سوال بود که به یکی برخورد کردم نگاه کردم بهش دیدم مایکیههههههه
+ ا/ت همیشه حواستو جمع کن ( لبخند )
_ مایکی تو رییس تومانی؟
+ اره میخوای باهم جایی بریم؟
_ باشد
سوار موتور شدیم و رفتیم توی یک پارک قشنگ نشستیم روی چمن من نگاه مایکی کردم حسه خیلی خوبی بهم میداد و قلبم تند تند به تپش می افتاد مایکی هم نگاهم کرد لبخند زد بهم من با اشک که از چشام جاری شد اونو بغل کردم و بهش گفتم
_ مایکی من دوست دارم واقعا میگم
+ ا/ت منم
همو سفت بغل کردین و جدا شدین که مایکی لبتو سفت بوسید و جدا شد بعد اون اتفاق ساعت 11 شب شده بود و مایکی رسوندت خونه و بازم مایکی رو بغل کردی و گفتی
_ خدافظ نفسم فردا میبینمت (اخی گلبم اکیلی🌿🌿)
+ منم دوریاکی کوچولوم.(اخی گلبم پروانه ای🦋)
خداحافظی کردم امروز جمعه بود و فردا شنبه میتونستم با مایکی وقت بگذرونم
______________________________♡♡♡♡____________
خدافظ تا پارت بعد😊
بای بای👋👋👋
قلب سفید قرمز کن زحمت کشیدیم به قرآننننن
part 3
___________________☆☆☆☆☆☆☆☆☆♡♡
زنگ خونه رو زدم کسی جوابی نداد منم ترسیدم و گوشیم و از کیف برداشتم و زنگ زدم به مامان
(علامت مادر م/ت)
م/ت: الو دخترم چیکارم داری؟
_ مامان تو کجایی چرا هرچی در میزنم باز نمیکنی؟
م/ت: مگه بهت نگفتم که میرم پیش مامانم چون الان مریضه و رفتم پیشش حالا هم کلید خونه رو از زیر سنگ بردار
_ باشد حالا کدوم سنگه؟
م/ت: شبیه سنگ عادیه... کاری نداری میخوام برم خدافظ
_ مامان... بوق بوق... قطع کرد
[3 ساعت بعد ]
_اها پیداش کردم
(از زبان راوی داستان )
ا/ت لامپ های خونه رو روشن کرد و لباس هاشو دراورد و رفت یک دوش 15 دقیقه ای گرفت و رفت لباس خونگی هاشو پوشید و سراغ درس هاش رفت نوشتشون که دید ساعت 9:46 دقیقه هست حوصله ی ا/ت انقدر سر رفت که تصمیم گرفت که بره پارک لباس هاشو پوشید (لباس قشنگیه عکس میدم🥹🥹🥹) کفش هاشو پوشید و کیفشو انداخت و از خونه بیرون اومد یک دوریاکی خرید و توی پارک نشست درحال خوردن بود که دید یک پسر عینکی اومد جلوش اول تعجب کرد و پسر عینکی گفت
٪ با مایکی نسبتی داری؟
_ مایکی کیه که نسبتی داشته باشم؟
٪ هانما این نمیشناستش پس باهاش نسبتی نداره
ا/ت نگاهی به اون پسره که هانما بود نگاه کرد تو دلش گفت
_(چقدر درازه خوب قدی داره ماشالله )
• کیساکی واقعا فک میکنی این نسبتی نداشته باشه؟
٪ نمیدونم
_ ببخشید اگه کارتون تموم شد تشریف میبرین یا خودم برم ؟ پس خودم میرم خدافظ
• نمیخواستی گروگانش بگیریم
٪ نه این کار فایده ای نداره
(از زبان ا/ت)
خیلی واسم سوال بود اینا کین چی هستن واسم سوال بود که به یکی برخورد کردم نگاه کردم بهش دیدم مایکیههههههه
+ ا/ت همیشه حواستو جمع کن ( لبخند )
_ مایکی تو رییس تومانی؟
+ اره میخوای باهم جایی بریم؟
_ باشد
سوار موتور شدیم و رفتیم توی یک پارک قشنگ نشستیم روی چمن من نگاه مایکی کردم حسه خیلی خوبی بهم میداد و قلبم تند تند به تپش می افتاد مایکی هم نگاهم کرد لبخند زد بهم من با اشک که از چشام جاری شد اونو بغل کردم و بهش گفتم
_ مایکی من دوست دارم واقعا میگم
+ ا/ت منم
همو سفت بغل کردین و جدا شدین که مایکی لبتو سفت بوسید و جدا شد بعد اون اتفاق ساعت 11 شب شده بود و مایکی رسوندت خونه و بازم مایکی رو بغل کردی و گفتی
_ خدافظ نفسم فردا میبینمت (اخی گلبم اکیلی🌿🌿)
+ منم دوریاکی کوچولوم.(اخی گلبم پروانه ای🦋)
خداحافظی کردم امروز جمعه بود و فردا شنبه میتونستم با مایکی وقت بگذرونم
______________________________♡♡♡♡____________
خدافظ تا پارت بعد😊
بای بای👋👋👋
قلب سفید قرمز کن زحمت کشیدیم به قرآننننن
۲۵۰
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.