پارت۶
پارت۶
دخترک که شوکه شده بود جواب داد
اِما: راستش بنظرم شما اونقدرهاهم آدمای بدی نیستین و ندونسته اینکار رو انجام دادین و از حقیقت خبر نداشتین من شما 6نفر رو بخشیدم بالاخره که من خوب شدم و جای زخمام هم رفتن این مهمه(باخوشحالی و مهربانی)
یدفعه شوگا وارد شد
اِما:میشه تنهامون بزارین میخوام تنهایی حرف بزنیم
اعضاهمه رفتن بیرون و اِما و شوگا تنها موندن توی اتاق
اِما:میشه بشینی کنارم
شوگا:اوم البته
اِما:راستش میخوام یچیزی بهت بگم
شوگا:میشنوم
اِما:ببین من میدونم که تو فقط میخواستی انتقام پدرت و بگیری
شوگا:ولی تو ازکجا...
اِما:حرفم و قطع نکن بزار ادامه بدم من همه چی رو میدونم ولی بزار یچیزی بهت بگم که حقیقته ۱۰سال پیش که اون اتفاق برای پدرت افتاد من فقط ۶سالم بودکه یه آقایی به نام کیم اومد خونمون اون به بابام گفت
*پرش زمانی به اتفاق ۱۰ سال پیش*
کیم:خواهش میکنم گناه منو تو گردن بگیر
جکسون بابای اما: ولی من دخترم تازه ۶سالش شده تازه پسر بزرگم و که فقط ۱۵سالش هست و گم کردم چطوری با این درد ها زنم و تنها بزارم؟
کیم:ولی ما دوستای صمیمی هستیم ازت خواهش میکنم برای دختر و زنت جبران میکنم
جکسون بابای اما:باشه
*پرش به زمان حال*
اِما:این ماجرایی بود که اتفاق افتاده بود مامانم حال خوبی نداشت و بابام بخاطر اون اتفاق ۱۳سال رفت زندان وقتی ازاد شد کیم دقیقا دم در زندان با یه تیر بابام و کشت و فرار کرد هیچکس دیگه ازش خبری نداره
شوگا:میشه منو ببخشی که اینکاررو باهات کردم من میدونم که اشتباه کردم از لحظه ای که توی بار دیدمت عاشقت شدم پس خواهش میکنم من بدون تو نمی تونم
اِما:......
خمارییییییی
دخترک که شوکه شده بود جواب داد
اِما: راستش بنظرم شما اونقدرهاهم آدمای بدی نیستین و ندونسته اینکار رو انجام دادین و از حقیقت خبر نداشتین من شما 6نفر رو بخشیدم بالاخره که من خوب شدم و جای زخمام هم رفتن این مهمه(باخوشحالی و مهربانی)
یدفعه شوگا وارد شد
اِما:میشه تنهامون بزارین میخوام تنهایی حرف بزنیم
اعضاهمه رفتن بیرون و اِما و شوگا تنها موندن توی اتاق
اِما:میشه بشینی کنارم
شوگا:اوم البته
اِما:راستش میخوام یچیزی بهت بگم
شوگا:میشنوم
اِما:ببین من میدونم که تو فقط میخواستی انتقام پدرت و بگیری
شوگا:ولی تو ازکجا...
اِما:حرفم و قطع نکن بزار ادامه بدم من همه چی رو میدونم ولی بزار یچیزی بهت بگم که حقیقته ۱۰سال پیش که اون اتفاق برای پدرت افتاد من فقط ۶سالم بودکه یه آقایی به نام کیم اومد خونمون اون به بابام گفت
*پرش زمانی به اتفاق ۱۰ سال پیش*
کیم:خواهش میکنم گناه منو تو گردن بگیر
جکسون بابای اما: ولی من دخترم تازه ۶سالش شده تازه پسر بزرگم و که فقط ۱۵سالش هست و گم کردم چطوری با این درد ها زنم و تنها بزارم؟
کیم:ولی ما دوستای صمیمی هستیم ازت خواهش میکنم برای دختر و زنت جبران میکنم
جکسون بابای اما:باشه
*پرش به زمان حال*
اِما:این ماجرایی بود که اتفاق افتاده بود مامانم حال خوبی نداشت و بابام بخاطر اون اتفاق ۱۳سال رفت زندان وقتی ازاد شد کیم دقیقا دم در زندان با یه تیر بابام و کشت و فرار کرد هیچکس دیگه ازش خبری نداره
شوگا:میشه منو ببخشی که اینکاررو باهات کردم من میدونم که اشتباه کردم از لحظه ای که توی بار دیدمت عاشقت شدم پس خواهش میکنم من بدون تو نمی تونم
اِما:......
خمارییییییی
۲.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.