لحظه هارا دریاب پشیمانی سودی ندارد
#گناهکار
پارت ۲
پرش زمانی به یک ساعت بعد
سوجین : تهیونگ عزیزم میشه یه باهم یکم صحبت کنیم ؟
تهیونگ : بگو عزیزم میشنوم !
سوجین مادر ا.ت و جی وو بود و بار ها و بار ها شاهد فرق گزاشتن تهیونگ بین ا.ت و جی وو بود ......
نمیدونست دیگه باید چکار کنه
تموم این ها تاثیرات خانواده ی تهیونگ بود که مدام به تهیونگ میگفتند که دختر مانع پیشرفت اونها میشه و باید تموم توجهش رو روی جی وو بزاره
اینطوری شده بود که تهیونگ کاملا از دخترک معصومش غافل شده بود و تموم هوش و حواسش روی جی وو بود
چه شبهایی که دخترک بی گناه را به خاطر دلایل بسیار الکی کتک میزد و چه بار ها که برای جی وو شیک ترین و گرون ترین وسایل و اسباب بازی ها را میخرید و سهم ا.ت فقط نگاه کردن به انها بود
سوجین یک مادر بود و تحمل این اتفاقات برایش بسیار سخت بود ....
سوجین : تهیونگ میشه ازت خواهش کنم با ا.ت یکم مهربون تر باشی
اونم دخترته از خون خودته بچته میفهمی ؟ مگه اون چه گناهی کرده ؟
خودش خواسته که دختر باشه ؟ .
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و با بیخیالی گفت :
تهیونگ : سوجین لطفا بس کن خودت میدونی من هیچ علاقه ای به بچه ی دختر ندارم
ما از همون اولم پسر میخواستیم و قبول کن ا.ت یه ادم اضافی تو خونمونه
سوجین : تهیونگ بس کن ( کمی داد )
اینطوری میگفتی دلت پنج تا بچه میخواست ؟ که بینشون فرق بزاری ؟ تو چجور پدری هستی ؟ اصلا لیاقت پدر بودن و دار......
سوجین هنوز حرفش رو به پایان نرسونده بود که احساس سوزش در سمت چپ گونه اش کرد
تهیونگ : سوجین بس کن ببند دهنتو .....
سوجین پوزخندی از روی بغض زد و با ارامی گفت
سوجین : تا هفته ی بعد خودتو برای طلاق اماده کن
با شنیدن جمله ی سوجین خون در رگ های تهیونگ رو به منجمد شدن رفت ...
پارت ۲
پرش زمانی به یک ساعت بعد
سوجین : تهیونگ عزیزم میشه یه باهم یکم صحبت کنیم ؟
تهیونگ : بگو عزیزم میشنوم !
سوجین مادر ا.ت و جی وو بود و بار ها و بار ها شاهد فرق گزاشتن تهیونگ بین ا.ت و جی وو بود ......
نمیدونست دیگه باید چکار کنه
تموم این ها تاثیرات خانواده ی تهیونگ بود که مدام به تهیونگ میگفتند که دختر مانع پیشرفت اونها میشه و باید تموم توجهش رو روی جی وو بزاره
اینطوری شده بود که تهیونگ کاملا از دخترک معصومش غافل شده بود و تموم هوش و حواسش روی جی وو بود
چه شبهایی که دخترک بی گناه را به خاطر دلایل بسیار الکی کتک میزد و چه بار ها که برای جی وو شیک ترین و گرون ترین وسایل و اسباب بازی ها را میخرید و سهم ا.ت فقط نگاه کردن به انها بود
سوجین یک مادر بود و تحمل این اتفاقات برایش بسیار سخت بود ....
سوجین : تهیونگ میشه ازت خواهش کنم با ا.ت یکم مهربون تر باشی
اونم دخترته از خون خودته بچته میفهمی ؟ مگه اون چه گناهی کرده ؟
خودش خواسته که دختر باشه ؟ .
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و با بیخیالی گفت :
تهیونگ : سوجین لطفا بس کن خودت میدونی من هیچ علاقه ای به بچه ی دختر ندارم
ما از همون اولم پسر میخواستیم و قبول کن ا.ت یه ادم اضافی تو خونمونه
سوجین : تهیونگ بس کن ( کمی داد )
اینطوری میگفتی دلت پنج تا بچه میخواست ؟ که بینشون فرق بزاری ؟ تو چجور پدری هستی ؟ اصلا لیاقت پدر بودن و دار......
سوجین هنوز حرفش رو به پایان نرسونده بود که احساس سوزش در سمت چپ گونه اش کرد
تهیونگ : سوجین بس کن ببند دهنتو .....
سوجین پوزخندی از روی بغض زد و با ارامی گفت
سوجین : تا هفته ی بعد خودتو برای طلاق اماده کن
با شنیدن جمله ی سوجین خون در رگ های تهیونگ رو به منجمد شدن رفت ...
۴.۷k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.