کارما میکنه اجرای عدالتو
#گناهکار
پارت ۱
دختر کوچولوی ۶ ساله با بغض به ربات اسباب بازی جدید برادرش نگاه میکرد
جی هو : ا.ت ببین نگاش کن چقدر خوشگله تازه با کنترل میشه هدایتش کرد خیلی باحاله فکر نمیکردم بابایی ایتو برام بخره
دختر کوچک لبخندی به برادرش دوقلویش زد گفت
ا.ت : اره داداشی خیلی خوشگله تازه حرفم میزنه
جی هو لحظه ای دلش به حال خواهرش سوخت و با مهربانی گفت :
جی هو : بیا هر وقت خواستی باهاش بازی کن بیا کنترلشو بگیر حرکتش بنداز
دخترک از خوشحالی دست هایش را به هم کوبید و گفت : داداشی واقعا میتونم ؟
جی هو : اوهوم بیا با هم بازی کنیم
نیم ساعتی میشد که دختر کوچک مشغول بازی با اسباب بازی جدید برادرش بود که زنگ در به صدا در امد و خون در رگ های دختر منجمد شد
ا.ت : داداشی داداشی توروخدا میشه به اپا نگی من با اسباب بازیت بازی کردم ؟ اگه بفهمه منو باز کتک میزنه
دختر با چشم های اشکی و لب های اویزون جمله اش رو کامل کرد و جی هو گفت
جی هو : ابجی نگران نباش چیزی نمیگم
بردار دوقلو با سرعت و خوشحالی از اتاقش بیرون امد و در خانه را باز کرد
تهیونگ : به سلام قهرمان بابایی از اسباب بازی جدیدت خوشت اومد ؟
امشب بریم ماشینم بخریم با هم ؟
جی هو : اخخخخ جون بابایی میشه شهر بازی هم بریم ؟
تهیونگ معلومه قهرمان بابا
مرد بزرگ بعد از صحبت کردن با پسرش به سمت همسزش رفت که خیلی وقت بود که انهارا نگاه میکرد
سوجین : سلام ته خوش اومدی خسته نباشی .
تهیونگ سوجین را در اغوش گرفت و سر اورا بوسید
تهیونگ : سوجین دارم از گشنگی میمیرم
سوجین تا لباستو عوض کنی ناهار امادس
دخترک با کمی ترس جلو امد و با صدای ارام گفت :
سلام اپا خسته نباشی
تهیونگ نگاه سردی به او انداخت و سرش را تکان داد و بعد به سمت اتاق راهی شد
پارت ۱
دختر کوچولوی ۶ ساله با بغض به ربات اسباب بازی جدید برادرش نگاه میکرد
جی هو : ا.ت ببین نگاش کن چقدر خوشگله تازه با کنترل میشه هدایتش کرد خیلی باحاله فکر نمیکردم بابایی ایتو برام بخره
دختر کوچک لبخندی به برادرش دوقلویش زد گفت
ا.ت : اره داداشی خیلی خوشگله تازه حرفم میزنه
جی هو لحظه ای دلش به حال خواهرش سوخت و با مهربانی گفت :
جی هو : بیا هر وقت خواستی باهاش بازی کن بیا کنترلشو بگیر حرکتش بنداز
دخترک از خوشحالی دست هایش را به هم کوبید و گفت : داداشی واقعا میتونم ؟
جی هو : اوهوم بیا با هم بازی کنیم
نیم ساعتی میشد که دختر کوچک مشغول بازی با اسباب بازی جدید برادرش بود که زنگ در به صدا در امد و خون در رگ های دختر منجمد شد
ا.ت : داداشی داداشی توروخدا میشه به اپا نگی من با اسباب بازیت بازی کردم ؟ اگه بفهمه منو باز کتک میزنه
دختر با چشم های اشکی و لب های اویزون جمله اش رو کامل کرد و جی هو گفت
جی هو : ابجی نگران نباش چیزی نمیگم
بردار دوقلو با سرعت و خوشحالی از اتاقش بیرون امد و در خانه را باز کرد
تهیونگ : به سلام قهرمان بابایی از اسباب بازی جدیدت خوشت اومد ؟
امشب بریم ماشینم بخریم با هم ؟
جی هو : اخخخخ جون بابایی میشه شهر بازی هم بریم ؟
تهیونگ معلومه قهرمان بابا
مرد بزرگ بعد از صحبت کردن با پسرش به سمت همسزش رفت که خیلی وقت بود که انهارا نگاه میکرد
سوجین : سلام ته خوش اومدی خسته نباشی .
تهیونگ سوجین را در اغوش گرفت و سر اورا بوسید
تهیونگ : سوجین دارم از گشنگی میمیرم
سوجین تا لباستو عوض کنی ناهار امادس
دخترک با کمی ترس جلو امد و با صدای ارام گفت :
سلام اپا خسته نباشی
تهیونگ نگاه سردی به او انداخت و سرش را تکان داد و بعد به سمت اتاق راهی شد
۴.۸k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.