پارت⁴⁵
پارت⁴⁵
.....................
؛؛ باشه .... الان برم؟
تهیونگ گفت برم تا خواستم قدم اولو بردارم کوک صدام کرد و گفت میخواد چیزی بهم بگه نگاه به بقیه کردم تهیونگ پشت چشمی نازک کرد و کوک سری به نشونه نه تکون داد خیلی مرموز یه چیزی بهم گفتن منو کشید اونور تر و گفت
_ یونا اگه بعد این اتفاق چیزی شد منو ببخش
؛؛ مگه قراره چیزی بشه؟
_ کلی گفتم میتونی بری
بعدش بغلم کرد منم همینکارو کردم ولی منظورشو نگرفتم این حرفش خیلی عجیب بود ...... با کلی ترس و لرز در اون انبار کوفتیو باز کردم و واردش شدم تاریک تاریک بود از بیرون تاریک تر بود ولی یکم گرم انگار کسی داخلش بود با فکر اینکه اونا قبل از من اومدن انگار که بهم برق وصل شده باشه اطرافمو نگاه کردم تا جایی که میشد دید کارتون هایه خالی و وسیله پوسیده ای اونجا بودن کسیو ندیدم که صداش رو دقیقا پشت سرم شنیدم
" انتظار نداشتم بیایی !
؛؛ (شک زده نگا میکنه://
" یعنی میدونی داشتم فک میکردم این که نمیاد .... پس خودم باید یه سری بهش بزنم .. اما نه میبینم با پایه خودت اومدی خوبه
؛؛ چی میخوای ازم
" چیز خاصی نمیخوام
؛؛ چرا حرفمو باور نمیکنی ... اگه .... چیزی دیده بودم
..... می ... میرفتم ... پی ... پیش پلیس ... نه اینکه بیام اینجا
" راس میگی ! اما این حرفات چنگی به دل نمیزنه ... یعنی من میدونم چیزی نمیگی ولی این روش کار من نیست .... میدونی میخوام چیکار کنم؟
؛؛ چ ... چیک ... چیکار
اومد جلوم جوری که دقیقا نفساش میخورد به صورتم و هامونجور مرموز و ترسناک گفت
" میخوام مرگو تجربه کنی
جوری این جمله رو گفت که چشمام داشت از حدقه درمیومد دیگه نمیلرزیدم خشکه خشک شده بودم لحظه ای افتادم رو زمین و شروع کردم گریه کردن
؛؛ ن .. نه .. خوا .. خواهش میکنم
با پاش لگدم زد که پرت شدم اونور
" میدونی من نمیتونم نادیده بگیرم ... یعنی خوب من شکنجه رو ترجیح میدم !
؛؛ خواهش ..... میکنم
" من ادمایه زیادی رو کشتم ... کشتن تو برام چیزی نیست برعکس ! .... لذتم میبرم از این کار
؛؛ چرا من ؟
" سوال مسخره ای پرسیدی ... تو تو زمان اشتباه تو مکان اشتباهی بودی و این مجازات حقه توعه
؛؛ چه مسخره ! چرا فکر میکنی میتونی کاری کنی؟ اونقدرام ترسو نیستم که بشینم و فقط نگات کنم !
بلند شدم و روبه روش واسادم نمیدونم این شجاعت از کجا اومده بود
" اوو خوبه خوشم اومد ... میدونی خوشم نمیاد اینقدر طولش بدم ... دیگه وارد عمل میشم
اومد جلو که دستو پامو گم کردم و سعی کردم فرار کنم که از موهام گرفت و کشید سعی کردم جیغ بزنم دهنمو باز کردم که جیغ بزنم منو هول داد رو زمین و یه چوب بلند برداشت
" اوو بیخیال واقعا؟
با چوبش زد تو دستم که احساس کردم استخونم خورد شد ولی طولی نکشید که ضربه بعدیو به شونم زد یکی دیگه به شکمم زد که اشکم در اومد بازم زد و زد ........... حتی نمیتونستم چشمامو باز کنم دیدمش بالا سرم بود سعی کردم تکون بخورم که ....
.....................
؛؛ باشه .... الان برم؟
تهیونگ گفت برم تا خواستم قدم اولو بردارم کوک صدام کرد و گفت میخواد چیزی بهم بگه نگاه به بقیه کردم تهیونگ پشت چشمی نازک کرد و کوک سری به نشونه نه تکون داد خیلی مرموز یه چیزی بهم گفتن منو کشید اونور تر و گفت
_ یونا اگه بعد این اتفاق چیزی شد منو ببخش
؛؛ مگه قراره چیزی بشه؟
_ کلی گفتم میتونی بری
بعدش بغلم کرد منم همینکارو کردم ولی منظورشو نگرفتم این حرفش خیلی عجیب بود ...... با کلی ترس و لرز در اون انبار کوفتیو باز کردم و واردش شدم تاریک تاریک بود از بیرون تاریک تر بود ولی یکم گرم انگار کسی داخلش بود با فکر اینکه اونا قبل از من اومدن انگار که بهم برق وصل شده باشه اطرافمو نگاه کردم تا جایی که میشد دید کارتون هایه خالی و وسیله پوسیده ای اونجا بودن کسیو ندیدم که صداش رو دقیقا پشت سرم شنیدم
" انتظار نداشتم بیایی !
؛؛ (شک زده نگا میکنه://
" یعنی میدونی داشتم فک میکردم این که نمیاد .... پس خودم باید یه سری بهش بزنم .. اما نه میبینم با پایه خودت اومدی خوبه
؛؛ چی میخوای ازم
" چیز خاصی نمیخوام
؛؛ چرا حرفمو باور نمیکنی ... اگه .... چیزی دیده بودم
..... می ... میرفتم ... پی ... پیش پلیس ... نه اینکه بیام اینجا
" راس میگی ! اما این حرفات چنگی به دل نمیزنه ... یعنی من میدونم چیزی نمیگی ولی این روش کار من نیست .... میدونی میخوام چیکار کنم؟
؛؛ چ ... چیک ... چیکار
اومد جلوم جوری که دقیقا نفساش میخورد به صورتم و هامونجور مرموز و ترسناک گفت
" میخوام مرگو تجربه کنی
جوری این جمله رو گفت که چشمام داشت از حدقه درمیومد دیگه نمیلرزیدم خشکه خشک شده بودم لحظه ای افتادم رو زمین و شروع کردم گریه کردن
؛؛ ن .. نه .. خوا .. خواهش میکنم
با پاش لگدم زد که پرت شدم اونور
" میدونی من نمیتونم نادیده بگیرم ... یعنی خوب من شکنجه رو ترجیح میدم !
؛؛ خواهش ..... میکنم
" من ادمایه زیادی رو کشتم ... کشتن تو برام چیزی نیست برعکس ! .... لذتم میبرم از این کار
؛؛ چرا من ؟
" سوال مسخره ای پرسیدی ... تو تو زمان اشتباه تو مکان اشتباهی بودی و این مجازات حقه توعه
؛؛ چه مسخره ! چرا فکر میکنی میتونی کاری کنی؟ اونقدرام ترسو نیستم که بشینم و فقط نگات کنم !
بلند شدم و روبه روش واسادم نمیدونم این شجاعت از کجا اومده بود
" اوو خوبه خوشم اومد ... میدونی خوشم نمیاد اینقدر طولش بدم ... دیگه وارد عمل میشم
اومد جلو که دستو پامو گم کردم و سعی کردم فرار کنم که از موهام گرفت و کشید سعی کردم جیغ بزنم دهنمو باز کردم که جیغ بزنم منو هول داد رو زمین و یه چوب بلند برداشت
" اوو بیخیال واقعا؟
با چوبش زد تو دستم که احساس کردم استخونم خورد شد ولی طولی نکشید که ضربه بعدیو به شونم زد یکی دیگه به شکمم زد که اشکم در اومد بازم زد و زد ........... حتی نمیتونستم چشمامو باز کنم دیدمش بالا سرم بود سعی کردم تکون بخورم که ....
۲۵.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.