وقتی بچشو نمی خواد
وقتی بچشو نمی خواد
پارت یازدهم
تلفن رو قطع کردم و رفتم لباسامو عوض کنم
اما همون موقع زنگ خونه خورد
از چشمی نگاه کردم که دیدم پیکه پس درو باز کردم
ات:بله
؟: ببخشید شما خانم ات هستین؟
ات:بله شما ؟
؟: پس درست آوردم یکی براتون معجون سفارش داده
ات:از طرف کیه ؟
؟: نمیدونم ولی گفتن بگم که بخورید جون بگیرید
توی ذهنم گفتم خب حتما مین سو سفارش داده
معجون هارو گرفتم اومدم پولش رو بدم که گفتن حساب شده
ات: می یونگ بیا دایی برات معجون گرفته
می یونگ همیشه عاشق و بستنی و معجون بوده برای همین تا بهش دادم گرفت تند تند خورد
منم یک سوم از لیوانو خوردم داشتم بقیشو می خوردم که دیدم می یونگ بیهوش شد
سریع دویدم پیشش اما خودمم داشت سرم گیج می رفت
ات: می یونگ بیدار شو ...چت شده
همون موقع در با شدت بدی باز شد و چهار تا مرد اومدن داخل
سرم داشت گیج می رفت و حالم خوب نبود یکیشون اومد می یونگ رو بغل کنه که با تمام انرژی که داشتم زدم تو صورتش اون سه تا اومدن سمتم شروع کردن به زدنم و اون یکی می یونگ رو برد و بعد رفتن
نمیدونم چقدری گذشته بود که روی زمین داشتم از درد به خودم می پیچیدم اما نمی تونستم همین طوری بشینم تا می یونگ رو ببرن
از روی زمین بلند شدم و رفتم کلید ماشین رو بردارم که نبود حتی گوشیمم برده بودن سریع کتمو پوشیدم و دویدم سمت خونه ی پسرا
هرچی زنگ زدم کسی درو باز کرد شروع کردم به کوبیدن در که مین سو درو باز کرد
مین سو: ا..ات اینجا چیکار می کنی ؟
مین سو رو کنار زدم و مستقیم رفتم که رسیدم به سالن همشون اونجا نشسته بودن دور هم
بدون توجه بهشون شروع کردم به صدا زدن می یونگ
پارت یازدهم
تلفن رو قطع کردم و رفتم لباسامو عوض کنم
اما همون موقع زنگ خونه خورد
از چشمی نگاه کردم که دیدم پیکه پس درو باز کردم
ات:بله
؟: ببخشید شما خانم ات هستین؟
ات:بله شما ؟
؟: پس درست آوردم یکی براتون معجون سفارش داده
ات:از طرف کیه ؟
؟: نمیدونم ولی گفتن بگم که بخورید جون بگیرید
توی ذهنم گفتم خب حتما مین سو سفارش داده
معجون هارو گرفتم اومدم پولش رو بدم که گفتن حساب شده
ات: می یونگ بیا دایی برات معجون گرفته
می یونگ همیشه عاشق و بستنی و معجون بوده برای همین تا بهش دادم گرفت تند تند خورد
منم یک سوم از لیوانو خوردم داشتم بقیشو می خوردم که دیدم می یونگ بیهوش شد
سریع دویدم پیشش اما خودمم داشت سرم گیج می رفت
ات: می یونگ بیدار شو ...چت شده
همون موقع در با شدت بدی باز شد و چهار تا مرد اومدن داخل
سرم داشت گیج می رفت و حالم خوب نبود یکیشون اومد می یونگ رو بغل کنه که با تمام انرژی که داشتم زدم تو صورتش اون سه تا اومدن سمتم شروع کردن به زدنم و اون یکی می یونگ رو برد و بعد رفتن
نمیدونم چقدری گذشته بود که روی زمین داشتم از درد به خودم می پیچیدم اما نمی تونستم همین طوری بشینم تا می یونگ رو ببرن
از روی زمین بلند شدم و رفتم کلید ماشین رو بردارم که نبود حتی گوشیمم برده بودن سریع کتمو پوشیدم و دویدم سمت خونه ی پسرا
هرچی زنگ زدم کسی درو باز کرد شروع کردم به کوبیدن در که مین سو درو باز کرد
مین سو: ا..ات اینجا چیکار می کنی ؟
مین سو رو کنار زدم و مستقیم رفتم که رسیدم به سالن همشون اونجا نشسته بودن دور هم
بدون توجه بهشون شروع کردم به صدا زدن می یونگ
- ۱۹.۰k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط