وقتی بچشو نمی خواد
وقتی بچشو نمی خواد
پارت دوازدهم
ات: می یونگ ( داد)
جونگ کوک: تو اینجا چیکار می کنی؟
ات:می یونگ کجاست ؟!
شوگا:می یونگ کیه؟!
مین سو: مگه پیش تو نبود ؟
ات:می خوای بدونی کیه؟....همونیه که شماها مخفیش کردین..اگه شماها ندونین صد در صد نامجون میدونه
نامجون: من ...من اصلا نمیدونم می یونگ کیه؟
اومدم برم سمتش حمله کنم که مین سو جلوم رو گرفت
ات: این همه سال براش پدری نکردی اشکالی نداره بقیه ی عمرشم نمی خواد پدرش کنی...اون دختر سرطان داره استرس براش خوب نیست (داد)
نامجون: ا...ات ؟
ات: ترو خدا دخترمو بهم بده من فقط اومدم یه امضا از تو بگیرم برای شیمی درمانیش قول میدم بعد اینکه امضا دادی برم مثل پنج سال قبل گم و گور بشم .... تروخدا دخترمو بهم بده (داد و گریه)
از زبون خودم ( راوی )
از اونجایی که آت از اون معجون کم خورده بود الان داشت کم کم اثر میزاشت و حالش داشت بد میشد
اومد بیوفته که مین سو سریع گرفتش
نامجون:ات ... ات چشماتو باز کن
تهیونگ: حتما مال فشار عصبیه مین سو تو ببرش بالا تو اتاق من زنگ می زنم به دکتر بیاد
جیمین: منم زنگ میزنم پلیس
مین سو ات رو برد تو اتاق گذاشتش رو تخت که نامجون اومد
نامجون: این چند سال که هیچ جا نبود پیش تو بود؟
مین سو:آره
نامجون: خیلی بزرگ شده
مین سو: همیشه برام سوال بود چطوری یه بچه ی شونزده ساله رو ول کردی
نامجون: اون موقع منم بچه بودم فقط ۱۸ سالم بود می ترسیدم هم از اینکه مامانم و بابام بفهمن هم از اینکه ممکن بود نتونم به آرزوهام برسم
جیهوپ: مریض ایشونه
دکتر: سلام
مین سو و نامجون: سلام
دکتر: میشه از اتاق برید بیرون
دکتر: بله چشم
یک ربع بعد
با صدای در اتاق ،پسرا همه رفتن سمت دکتر
دکتر: مال داروی بیهوشی که خوردن به زودی اثرش میره
جیمین: دارو بیهوشی ؟؟
دکتر: بله نمی دونستید؟
جین: نه
دکتر : بهشون یه سرم زدم به تا یک ساعت یا دو ساعت دیگه هم بیدار میشن
نامجون:بله خیلی ممنون
شوگا دکتر رو راهنماییش کرد به بیرون (بیرونش کرد )
و نامجون و مین سو دوباره رفتن تو اتاق پیش ات و بقیه رفتن پیش پلیس و مین سو عکس می یونگ رو برای پسرا فرستاد
نامجون: یه سوال
مین سو: بله
نامجون: نه هیچی ولش کن
مین سو: هرجور راحتی
مین سو یه نگاهی به نامجون که داشت با عشق ات رو نگاه می کرد انداخت و گفت
مین سو: هنوزم دوسش داری ؟
جوابی از طرف نامجون نشنید و دوباره لب باز کرد و گفت
مین سو: ولی ات هنوز دوست داره
نامجون: .......
مین سو: انقدری دوست داره که وقتی دخترتون درباره ی تو ازش می پرسه فقط از خوبی هات میگه .....انقدری که وقتی خودش بچه بود یه بچه ی دیگه رو بزرگ کرد چون فقط می یونگ تیکه ای از تو بود
نامجون: من ....من فکر نکنم دیگه دوسش داشته باشم .....نظرم راجبش عوض....شده
پارت دوازدهم
ات: می یونگ ( داد)
جونگ کوک: تو اینجا چیکار می کنی؟
ات:می یونگ کجاست ؟!
شوگا:می یونگ کیه؟!
مین سو: مگه پیش تو نبود ؟
ات:می خوای بدونی کیه؟....همونیه که شماها مخفیش کردین..اگه شماها ندونین صد در صد نامجون میدونه
نامجون: من ...من اصلا نمیدونم می یونگ کیه؟
اومدم برم سمتش حمله کنم که مین سو جلوم رو گرفت
ات: این همه سال براش پدری نکردی اشکالی نداره بقیه ی عمرشم نمی خواد پدرش کنی...اون دختر سرطان داره استرس براش خوب نیست (داد)
نامجون: ا...ات ؟
ات: ترو خدا دخترمو بهم بده من فقط اومدم یه امضا از تو بگیرم برای شیمی درمانیش قول میدم بعد اینکه امضا دادی برم مثل پنج سال قبل گم و گور بشم .... تروخدا دخترمو بهم بده (داد و گریه)
از زبون خودم ( راوی )
از اونجایی که آت از اون معجون کم خورده بود الان داشت کم کم اثر میزاشت و حالش داشت بد میشد
اومد بیوفته که مین سو سریع گرفتش
نامجون:ات ... ات چشماتو باز کن
تهیونگ: حتما مال فشار عصبیه مین سو تو ببرش بالا تو اتاق من زنگ می زنم به دکتر بیاد
جیمین: منم زنگ میزنم پلیس
مین سو ات رو برد تو اتاق گذاشتش رو تخت که نامجون اومد
نامجون: این چند سال که هیچ جا نبود پیش تو بود؟
مین سو:آره
نامجون: خیلی بزرگ شده
مین سو: همیشه برام سوال بود چطوری یه بچه ی شونزده ساله رو ول کردی
نامجون: اون موقع منم بچه بودم فقط ۱۸ سالم بود می ترسیدم هم از اینکه مامانم و بابام بفهمن هم از اینکه ممکن بود نتونم به آرزوهام برسم
جیهوپ: مریض ایشونه
دکتر: سلام
مین سو و نامجون: سلام
دکتر: میشه از اتاق برید بیرون
دکتر: بله چشم
یک ربع بعد
با صدای در اتاق ،پسرا همه رفتن سمت دکتر
دکتر: مال داروی بیهوشی که خوردن به زودی اثرش میره
جیمین: دارو بیهوشی ؟؟
دکتر: بله نمی دونستید؟
جین: نه
دکتر : بهشون یه سرم زدم به تا یک ساعت یا دو ساعت دیگه هم بیدار میشن
نامجون:بله خیلی ممنون
شوگا دکتر رو راهنماییش کرد به بیرون (بیرونش کرد )
و نامجون و مین سو دوباره رفتن تو اتاق پیش ات و بقیه رفتن پیش پلیس و مین سو عکس می یونگ رو برای پسرا فرستاد
نامجون: یه سوال
مین سو: بله
نامجون: نه هیچی ولش کن
مین سو: هرجور راحتی
مین سو یه نگاهی به نامجون که داشت با عشق ات رو نگاه می کرد انداخت و گفت
مین سو: هنوزم دوسش داری ؟
جوابی از طرف نامجون نشنید و دوباره لب باز کرد و گفت
مین سو: ولی ات هنوز دوست داره
نامجون: .......
مین سو: انقدری دوست داره که وقتی دخترتون درباره ی تو ازش می پرسه فقط از خوبی هات میگه .....انقدری که وقتی خودش بچه بود یه بچه ی دیگه رو بزرگ کرد چون فقط می یونگ تیکه ای از تو بود
نامجون: من ....من فکر نکنم دیگه دوسش داشته باشم .....نظرم راجبش عوض....شده
- ۲۲.۶k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط