وقتی بچشو نمی خواد

وقتی بچشو نمی خواد
(گزارش شده بود دوباره گزاشتم)

پارت چهاردهم


از زبون ات
نمی‌دونم چطوری ولی راه نیم ساعته رو تو یه ربع اومدم سریع سمت دری که اونجا بود رفتم اومدم درو باز کنم که دستم کشیده شد ترسیده برگشتم که دیدم نامجونه
ات: تو اینجا چیکار می‌کنی ؟
نامجون: فکر کردی میزاریم تنهایی بیای ؟
ات: مکه بقیه هم ...
به پشت سرش نگاه کردم که دیدم همه اومدن
همون موقع گوشیم زنگ خورد
ات:الو
؟: چرا منتظرین بیاین داخل (خنده)
ات: بیاین بریم داخل
رفتیم داخل اما همون موقع در ها قفل شد و گازی تو هوا پخش شد و کم کم چشمام بسته شد
چند ساعت بعد
با نور زیاد سقف بالا سرم چشمامو باز کردم توی بیمارستان بودم و کسی پیشم نبود
سرم رو از دستم در آوردم و سریع رفتم بیرون که دیدم توی راهرو نامجون با لباس بیمارستان نشسته
ات: چی شده ؟ اینجا چیکار میکنیم ؟
نامجون: چیز خاصی نیست (بغض)
ات: می....می یونگ کجاست ؟
نامجون: .‌‌... امضا دادم ...الان دارن کاراشو میکنن بفرستنش برای شیمی درمانی ( امیدوارم درست گفته باشم نمی‌دونم اول شیمی درمانی انجام میدن یا نه)
ات: الان کجاست ؟
نامجون: طبقه ی سوم بخش کودکان
با تمام توانم پله ها رو بالا رفتم سمت جایی که نامجون گفت اونم پشت سرم اومد رسیدم دم اتاقش که صدای گریشو شنیدم
می یونگ: نمی خوام من مامانمو می‌خوام (گریه)
جیمین: عزیزم اشکالی نداره
مین سو: می یونگ اگه الان موهاتو بزنی بعداً بهتر رشد می‌کنه
می یونگ: نمی خوام (گریه)
ات: می یونگ
می یونگ: مامان ( بلند)
از زبون خودم ( راوی)
می یونگ سریع از تخت بلند شد و اومد سمت ات و بغلش کرد
می یونگ: مامان اینا میخوان موهامو کوتاه کنن (گریه)
دکتر: موهاشو باید بزنیم لطفاً باهاش حرف بزنین راضیش کنید
ات:مامانی قربونت برم مجبوری
می یونگ: مامانی من می‌خوام موهام اندازه ی تو بشه (بغض)
ات : اگه منم موهامو بزنم توهم میزاری موهاتو بزنن؟
با این حرف ات همه از تعجب چشماشون چهارتا شد
می یونگ: ......
ات: بدش به من( دستگاهی که کچل می‌کنه اسمشو نمی‌دونم)
جیهوپ دستگاهو داد به آت که همون موقع ات یه تیکه از موهاشو زد پسرا سریع رفتن سمتش ولی خب دقیقاً وسط سرشو زده بود
جیهوپ: دیوونه ای این چه کاریه ؟
مین سو:بدش به من ببینم ( بلند)
بدون توجه به پسرا اشک های دختر کوچولوشو رو پاک کرد و بقیه ی موهاشم زد
ات:گریه نکن چیزی نشده که
همون موقع نامجونم اومد و موهاشم زد
دیدگاه ها (۱۶)

وقتی بچشو نمی‌خواد پارت پونزدهمنامجون: چطور شدم؟می یونگ: خیل...

وقتی بچشو نمی خواد پارت شونزدهم از زبون نامجون یعنی واقعاً ق...

وقتی بچشو نمی خواد پارت دوازدهمات: می یونگ ( داد) جونگ کوک: ...

وقتی بچشو نمی خواد پارت یازدهم تلفن رو قطع کردم و رفتم لباسا...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۵#

دوست دختر اجاره ای

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط