ولی چقدر شادی به ما میآمد

ولی چقدر شادی به ما می‌آمد!
چقدر لبخند، به قامت روانمان اندازه بود
و چقدر خوب و کودکانه بلد بودیم ذوق کنیم!

ما بهتر از هرکسی بلد بودیم با ساده‌ترین‌ها شاد باشیم
و تا آخرین ذره‌ی باقیمانده، طعم خوشبختی‌هامان را بچشیم.

چقدر به ما می‌آمد دست در دست هم وسط این خیابان‌های چهارفصل،
برقصیم ونمونه‌ی عینیِ یک انسان خوشبخت و بی‌غصه باشیم.

چقدر به ما نمی‌آمد غمگین باشیم و پیراهن گشاد و دریده‌ی اندوه،
چقدر روی چهره‌ی معصوم آرزوهامان، زار می‌زد.

لب‌های ما را برای لبخند آفریده‌بودند،
برای حرف‌های عاشقانه گفتن،
برای بوسیدن و بوسیده شدن؛
نه اینکه حامل دردهای ناتمامی در قالب کلمات باشند
و مدام،بغضی کهنه را در خویش ببلعند.

چقدر ما و شادی، به هم می‌آمدیم
و چه حیف که اینقدر میانمان فاصله افتاده‌ است!

👤 #نرگس_صرافیان_طوفان
دیدگاه ها (۰)

قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر توییقند تویی، زهر تویی، ب...

خوم نازت کیشم😍

#معرفی_کتاب سور بز داستان زندگی تروخیو یکی از بدنام‌ترین و ف...

انسان تصور می‌کند در نمایشنامه ای معین نقش خود را ایفا می‌کن...

عشق غیر منتظره پارت10

قهوه های جاویدان ☕ قسمت ۷ / صفحه پنجم :ذوق و شوق تمام وجودم ...

پارت ۷۳ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط