˼ دلبر مغرور من ˹
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت20
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
ببخشید سیاوش نمیخاستم ناراحتت کنم عشقم دردت به جونم گریه نکن سیاوش مغرور و بی احساس من اصن گریه نمیکردا
- صنم چی میشد مال من باشی مگه ؟؟
درسته ت مال من نیستی ولی من مال توعم دلبرم
یهو جدی شد اشکاشو پاک کرد و با اخم دوباره ماشینو روشن کرد وقتی رسیدیم جلوی در خونه اصلا دلم نمخاست ازش دور بشم اما مجبور بودم یه خداحافزی زیر لب کردم و با چشمام ماشین سیاوش که داشت از کوچه بیرون میرفت رو نگا کردم کلید خونه رو از کیفم در اوردم و وارد خونه شدم مامان رو کاناپه نشسته بود و چایی میخورد سلام کردم که پرسید : کجا بودی دخترم
- بهتره من از شما بپرسم دیشب کجا بودید
صبح منو دیدی یادت نبود بپرسی و خندید
- حواسم پرت بود خب کجا بودی
با فرهاد یعنی همون آقای رادفر رفته بودیم بیرون
- اها خوش گذشته باشه
بیا بشین باید باهات حرف بزنم
ناچارا روی کاناپه نشستم و سوالی به مامان نگا کردم که گفت
صنم ت مطمعنی که مشکلی نداری؟؟
- گفتم که مامان جان مشکلی ندارم
پس فردا شب دعوتمون کردن بریم دیدنشون باهاشون آشنا بشی دخترم؟؟
- باهاشون ؟؟ مگه چند نفرن
خونه بزرگیه مثل قصر فرهاد پسرش مامانش و دخترش و دامادش که تازه عروسی کردن هم احتمالا اونجا زندگی میکنن
اها بریم دیدنشون و بلند شدم که مامان بلند شد و گونمو بوسید منم لبخندی زدم و به سمت اتاقم رفتم همیشه خانواده های پر جمعیت دوست داشتم اما نمیدونستم تو اون خونه چیا منتظر ما خواهد بود :)
#پارت20
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
ببخشید سیاوش نمیخاستم ناراحتت کنم عشقم دردت به جونم گریه نکن سیاوش مغرور و بی احساس من اصن گریه نمیکردا
- صنم چی میشد مال من باشی مگه ؟؟
درسته ت مال من نیستی ولی من مال توعم دلبرم
یهو جدی شد اشکاشو پاک کرد و با اخم دوباره ماشینو روشن کرد وقتی رسیدیم جلوی در خونه اصلا دلم نمخاست ازش دور بشم اما مجبور بودم یه خداحافزی زیر لب کردم و با چشمام ماشین سیاوش که داشت از کوچه بیرون میرفت رو نگا کردم کلید خونه رو از کیفم در اوردم و وارد خونه شدم مامان رو کاناپه نشسته بود و چایی میخورد سلام کردم که پرسید : کجا بودی دخترم
- بهتره من از شما بپرسم دیشب کجا بودید
صبح منو دیدی یادت نبود بپرسی و خندید
- حواسم پرت بود خب کجا بودی
با فرهاد یعنی همون آقای رادفر رفته بودیم بیرون
- اها خوش گذشته باشه
بیا بشین باید باهات حرف بزنم
ناچارا روی کاناپه نشستم و سوالی به مامان نگا کردم که گفت
صنم ت مطمعنی که مشکلی نداری؟؟
- گفتم که مامان جان مشکلی ندارم
پس فردا شب دعوتمون کردن بریم دیدنشون باهاشون آشنا بشی دخترم؟؟
- باهاشون ؟؟ مگه چند نفرن
خونه بزرگیه مثل قصر فرهاد پسرش مامانش و دخترش و دامادش که تازه عروسی کردن هم احتمالا اونجا زندگی میکنن
اها بریم دیدنشون و بلند شدم که مامان بلند شد و گونمو بوسید منم لبخندی زدم و به سمت اتاقم رفتم همیشه خانواده های پر جمعیت دوست داشتم اما نمیدونستم تو اون خونه چیا منتظر ما خواهد بود :)
۴.۵k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.