˼ دلبر مغرور من ˹
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت19
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
سیاوش
- جون دلم
روزی که وادارت کردم دیگه مانکن شرکت بابات نباشی رو یادت میاد
- ارهه خیلی خوب یادمه انگار موتور به خودت وصل کرده بودی و یه بند حرف میزدی میگفتی نمیخام دخترا هیکل دوست پسر من عشق منو ببینن و حرص میخوردی
ولی الان همون عشقم مال یکی دیگه شده !
- غصه نخور گلکم شاید همچیز درست شد
همه حرفامون همراه با بغض و بی قراری بود ، خیلی زود گریم گرفت و خودمو به قفسه سینه سیاوش تکیه دادم اونم متقابلا منو به خودش فشرد دیگه هوا داشت تاریک میشد و باید میرفتیم اما من مگه طاقت جدا شدن از سیاوشو داشتم اخه؟؟
- حاضری برای بار اخر با مرد بی وفات بری بیرون ؟؟
کلمه بار اخر تو مغزم اکو میشد و ذهنمو بهم میریخت و چقدر حس میکردم که تنهام سیاوش کنارم وایساد و گفت : صنم میدونم که دلت نمیخاد بریم اما متاسفانه مجبوریم گل من بیا بریم تو ماشین که هوا سردهه به حرفش گوش دادم و توی ماشین نشستم که ماشین رو حرکت داد و گفت : فک نکن این پوششتو بخشیدما اون صنمی من میشناختم خانم بود لباساش خانومانه بود در شان صنم من
ولی دیگه اون صنم نیستم اون صنم یه پسر تو زندگیش بود که بهش تکیه کنه اما الان دیگه اون پسر رو نیس اصن بزار هر.زه باشه که با سیلی که سیاوش بهم زد جا خوردم 2 سال تموم دوره با هم بودنمون حتی به شوخی هم منو نزده بود و برای اولین بار فهمیدم که دستش چقدر سنگینه .
دستش رو گذاشت روی سرش و گف چرت و پرت نگو صنم چرت و پرت نگوووووو نمیدونی تحمل شنیدن این حرفارو ندارم چرا میخای دیونم کنی و برای اولین بار اشک رو تو چشماش دیدم نتونستم طاقت بیارم و بغلش کردم :
#پارت19
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
سیاوش
- جون دلم
روزی که وادارت کردم دیگه مانکن شرکت بابات نباشی رو یادت میاد
- ارهه خیلی خوب یادمه انگار موتور به خودت وصل کرده بودی و یه بند حرف میزدی میگفتی نمیخام دخترا هیکل دوست پسر من عشق منو ببینن و حرص میخوردی
ولی الان همون عشقم مال یکی دیگه شده !
- غصه نخور گلکم شاید همچیز درست شد
همه حرفامون همراه با بغض و بی قراری بود ، خیلی زود گریم گرفت و خودمو به قفسه سینه سیاوش تکیه دادم اونم متقابلا منو به خودش فشرد دیگه هوا داشت تاریک میشد و باید میرفتیم اما من مگه طاقت جدا شدن از سیاوشو داشتم اخه؟؟
- حاضری برای بار اخر با مرد بی وفات بری بیرون ؟؟
کلمه بار اخر تو مغزم اکو میشد و ذهنمو بهم میریخت و چقدر حس میکردم که تنهام سیاوش کنارم وایساد و گفت : صنم میدونم که دلت نمیخاد بریم اما متاسفانه مجبوریم گل من بیا بریم تو ماشین که هوا سردهه به حرفش گوش دادم و توی ماشین نشستم که ماشین رو حرکت داد و گفت : فک نکن این پوششتو بخشیدما اون صنمی من میشناختم خانم بود لباساش خانومانه بود در شان صنم من
ولی دیگه اون صنم نیستم اون صنم یه پسر تو زندگیش بود که بهش تکیه کنه اما الان دیگه اون پسر رو نیس اصن بزار هر.زه باشه که با سیلی که سیاوش بهم زد جا خوردم 2 سال تموم دوره با هم بودنمون حتی به شوخی هم منو نزده بود و برای اولین بار فهمیدم که دستش چقدر سنگینه .
دستش رو گذاشت روی سرش و گف چرت و پرت نگو صنم چرت و پرت نگوووووو نمیدونی تحمل شنیدن این حرفارو ندارم چرا میخای دیونم کنی و برای اولین بار اشک رو تو چشماش دیدم نتونستم طاقت بیارم و بغلش کردم :
۷.۰k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.