P42
P42
+ نگفتی چجوری اومدی.
_ خب اولش رفتم پیش آقای یون. بهم گفت اومدی اینجا. منم وقت بیدار شدم رفتم پیش نویسنده. بهم گفت اگه تصور کنم میام اینجا همچین درست میشه. دیگه ادامشم که میدونی.
تهیونگ لبای اونو بوسید گفت: عاشقتم.
_ منم همینطور.
+ الیزا ...
_ چیشده؟؟
تهیونگ از رو زمین بلند شد و گفت: بیا دنبال بازی. و شروع کرد به دویدن.
الیزا دنبالش دوید.
دوباره خنده هاشون......
آنقدر غرق بازی بودن که متوجه نگاه نگهبان ها و بعضی از مهمان ها نشدن. براشون مهم نبود.
الیزا با سرعت باور نکردنی ای تهیونگ رو گرفت و با هم به زمین خوردن. همینجوری میخندیدن. همون شکلی تو حیاط رو زمین خوابشون برد.
تو آغوش همدیگه با آرامش.....
غافل از اینکه
روز های جدایی دور نبود......
+ نگفتی چجوری اومدی.
_ خب اولش رفتم پیش آقای یون. بهم گفت اومدی اینجا. منم وقت بیدار شدم رفتم پیش نویسنده. بهم گفت اگه تصور کنم میام اینجا همچین درست میشه. دیگه ادامشم که میدونی.
تهیونگ لبای اونو بوسید گفت: عاشقتم.
_ منم همینطور.
+ الیزا ...
_ چیشده؟؟
تهیونگ از رو زمین بلند شد و گفت: بیا دنبال بازی. و شروع کرد به دویدن.
الیزا دنبالش دوید.
دوباره خنده هاشون......
آنقدر غرق بازی بودن که متوجه نگاه نگهبان ها و بعضی از مهمان ها نشدن. براشون مهم نبود.
الیزا با سرعت باور نکردنی ای تهیونگ رو گرفت و با هم به زمین خوردن. همینجوری میخندیدن. همون شکلی تو حیاط رو زمین خوابشون برد.
تو آغوش همدیگه با آرامش.....
غافل از اینکه
روز های جدایی دور نبود......
۷.۳k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.