پارت
پارت1
سیا: اسم من سیا هست من تنها پرنسس کشور افسانه الهه هستم 5 سالمه موهی فر فری طلایی با چشم های آبی کشوری که مردمش به الهه ها اعتقاد دارند و کشوری جادویی دشمن کشور ما شیاطین هستند مادرم همیشه داستان یک پرنسس و پادشاه شیطان رو برام تعریف میکرد من واقعا از اون داستان خوشم می آمد اما غم انگیز بود
ریو: پرنسسسسسسس
(اسم من ریو هست 8 سالمه مو های سفید و چشم ها قرمز و از اعضای خانواده قهرمان سلطنتی هستم از وقتی مادرم مرد با سیا آشنا شدم یه جوری دیدنش بهم احساس صبور بودن یه جور حس خوب رو میداد اون موقع به هم قول ازدواج دادیم بخاطر همین تصمیم گرفتم ازش محافظت کنم)
سیا: باز این اومد
ریو: بستنی گرفتم میخوری
سیا: یکی از بستنی های تو دستش رو گرفتم سعی کردم لیس بزنم ولی نتونستم ریو شروع کرد به مسخره کردنم گفت پرنسس زبون کوچولو واقعا نسبت به این موضوع حساس بودم دوباره سعی کردم اما به جای موفق شدن باعث شدم ریو بیشتر بخنده و این من رو ناراحت میکرد بخاطر همین بستنی رو بهش برگردوندم و گفتم من نمیخوام و بدون اینکه چیزی بگم راه برگردوندم سمت قصر
ریو: اه یادم رفت باید جلو خنده ام رو میگرفتم حالا چیکار کنم باید از دلش دربیارم با خودم گفتم براش آبنبات چوبی جادویی درست میکنم
سیا: از حرف ریو ناراحت نشدم و حس میکردم که راست میگه برای همین از خدمتکارم خواستم تا چند تا بستنی بخره تا باهاشون تمرین لیس زدن بستنی کنم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
سیا: اسم من سیا هست من تنها پرنسس کشور افسانه الهه هستم 5 سالمه موهی فر فری طلایی با چشم های آبی کشوری که مردمش به الهه ها اعتقاد دارند و کشوری جادویی دشمن کشور ما شیاطین هستند مادرم همیشه داستان یک پرنسس و پادشاه شیطان رو برام تعریف میکرد من واقعا از اون داستان خوشم می آمد اما غم انگیز بود
ریو: پرنسسسسسسس
(اسم من ریو هست 8 سالمه مو های سفید و چشم ها قرمز و از اعضای خانواده قهرمان سلطنتی هستم از وقتی مادرم مرد با سیا آشنا شدم یه جوری دیدنش بهم احساس صبور بودن یه جور حس خوب رو میداد اون موقع به هم قول ازدواج دادیم بخاطر همین تصمیم گرفتم ازش محافظت کنم)
سیا: باز این اومد
ریو: بستنی گرفتم میخوری
سیا: یکی از بستنی های تو دستش رو گرفتم سعی کردم لیس بزنم ولی نتونستم ریو شروع کرد به مسخره کردنم گفت پرنسس زبون کوچولو واقعا نسبت به این موضوع حساس بودم دوباره سعی کردم اما به جای موفق شدن باعث شدم ریو بیشتر بخنده و این من رو ناراحت میکرد بخاطر همین بستنی رو بهش برگردوندم و گفتم من نمیخوام و بدون اینکه چیزی بگم راه برگردوندم سمت قصر
ریو: اه یادم رفت باید جلو خنده ام رو میگرفتم حالا چیکار کنم باید از دلش دربیارم با خودم گفتم براش آبنبات چوبی جادویی درست میکنم
سیا: از حرف ریو ناراحت نشدم و حس میکردم که راست میگه برای همین از خدمتکارم خواستم تا چند تا بستنی بخره تا باهاشون تمرین لیس زدن بستنی کنم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
- ۲.۷k
- ۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط