پارت3
پارت3
با شورا شیاطین دور تا دور میز نشستیم که تصمیمم رو گرفتم و گفتم میخوام سرباز ها حمله کنن بعد خودم پرنسس رو میدزدم همه موافقت کردیم و با لشکر شیاطین راه افتادیم
ریو: الان 10 سال گذشته از اون موقع که سیا رو ندیدم چون من باید به خاطر آینده این کشور مبارزه یاد میگرفتم برای همین به یه شهر دیگه برای آموزش رفته بودم امروز حتما باید سیا رو ببینم و بهش هدیه معذرت خواهی بدم امروز تولدشه و من براش یه حلقه گرفتم و میخوام امروز جلو همه ازش خواستگاری کنم
(نویسنده: اوه اوه چه شود امروز
ریو: ها)
یهو زنگ خطر خورد شیاطین حمله کردن به سمت شمشیرم رفتم و بچه های گروه رو خبر کردم و شروع کردیم به حمله به شیاطین
مائو: لشکرم حمله کرد و منم با دوتا از سربازان به سمت اتاق پرنسس رفتیم اون داشت رو صندلی کتاب میخوند با دیدن ما کتابش رو بست تعجب کردم که هیچ واکنشی نشون نداد با اینکه شنیده بودم بی احساس با سرعت رفتم سمتش و یه دستمال گذاشتم جلو دهنش و اون رو بی هوش کردم ولی لازم هم نبود گرفتمش تو بغلم و از پنجره اتاقش به بیرون پرواز کردم که مردم متوجه پرنسس شدن و داد و هوار کردن که حتی قهرمان هم متوجه شد سرباز هام رو صدا زدم همه شون به طرفم اومدن خواستیم از سیاهچاله رد بشیم که قهرمان گفت پرنسس رو برگردون پادشاه شیطان من واسه پس گرفتنش میام سراغت یه نیش خندی زدم و از سیاهچاله عبور کردم
وقتی میخواستم پرنسس رو بذارم تو زندان یه نگاه به صورتش کردم که مثل ماه میدرخشید ولی زود نگاهم رو ازش گرفت گذاشتمش رو تخت زندان و رفتم به بقیه گفتم پرنسس رو به عنوان یه مهمون بدونید و نه اذیتش کنید و بهش کاری نداشته باشید فقط وقتی که بخواد فرار کنه همه قبول کردن.........
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
با شورا شیاطین دور تا دور میز نشستیم که تصمیمم رو گرفتم و گفتم میخوام سرباز ها حمله کنن بعد خودم پرنسس رو میدزدم همه موافقت کردیم و با لشکر شیاطین راه افتادیم
ریو: الان 10 سال گذشته از اون موقع که سیا رو ندیدم چون من باید به خاطر آینده این کشور مبارزه یاد میگرفتم برای همین به یه شهر دیگه برای آموزش رفته بودم امروز حتما باید سیا رو ببینم و بهش هدیه معذرت خواهی بدم امروز تولدشه و من براش یه حلقه گرفتم و میخوام امروز جلو همه ازش خواستگاری کنم
(نویسنده: اوه اوه چه شود امروز
ریو: ها)
یهو زنگ خطر خورد شیاطین حمله کردن به سمت شمشیرم رفتم و بچه های گروه رو خبر کردم و شروع کردیم به حمله به شیاطین
مائو: لشکرم حمله کرد و منم با دوتا از سربازان به سمت اتاق پرنسس رفتیم اون داشت رو صندلی کتاب میخوند با دیدن ما کتابش رو بست تعجب کردم که هیچ واکنشی نشون نداد با اینکه شنیده بودم بی احساس با سرعت رفتم سمتش و یه دستمال گذاشتم جلو دهنش و اون رو بی هوش کردم ولی لازم هم نبود گرفتمش تو بغلم و از پنجره اتاقش به بیرون پرواز کردم که مردم متوجه پرنسس شدن و داد و هوار کردن که حتی قهرمان هم متوجه شد سرباز هام رو صدا زدم همه شون به طرفم اومدن خواستیم از سیاهچاله رد بشیم که قهرمان گفت پرنسس رو برگردون پادشاه شیطان من واسه پس گرفتنش میام سراغت یه نیش خندی زدم و از سیاهچاله عبور کردم
وقتی میخواستم پرنسس رو بذارم تو زندان یه نگاه به صورتش کردم که مثل ماه میدرخشید ولی زود نگاهم رو ازش گرفت گذاشتمش رو تخت زندان و رفتم به بقیه گفتم پرنسس رو به عنوان یه مهمون بدونید و نه اذیتش کنید و بهش کاری نداشته باشید فقط وقتی که بخواد فرار کنه همه قبول کردن.........
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۳.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.