شش ماه بعد
²¹
شش ماه بعد
برگشته بودم سئول
و امروز رفتم بیمارستان
*: وایی خانم دکتر
/:خانم دکتر خوش اومدی
ا/ت: خیلی ممنون
هایون: ا/تتتت
ا/ت: هایوننن
هایون: گفتی آخر هفته میای
ا/ت: گفتم زودتر بیام
هایون: فدات شم چقدر دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: منم همینطور
هایون: ببینم وایی هنوز بدنیا نیومده
ا/ت: چند روز دیگه
هایون: خاله بدنیا بیا دیگه بیا خالت رو ببین چه خوشگله
ا/ت: 😂
هایون: چرا میخندی؟ خب حالا دختره یا پسر
ا/ت: نمیدونم میخواستم سورپرایز بشم با اینکه برام مهم نیست چیه فقط میخوام سالم بدنیا بیاد
هایون: میاد نگران نباش خیلی خوب کردی اومدی تو نباید تنها باشی بیا خونه خودم
ا/ت: باشه
هایون: 😊
کوک: خانم لی، خانم سونگ بهوش اومدند
هایون: اومدم خب عشقم من برم زودبرمیگردم
ا/ت: باشه فدات شم.. برو
هایون رفت
کوک: برگشتی! به خانم لی گفتم که ادرستو بهم بده ولی گفت خبر نداره
ا/ت: خودم بهش گفتم
کوک: اگر این بچه بزرگ شد ازت پرسید باباش کیه چی بهش میگی؟
ا/ت: مرده همین قبلا فکرش رو کردم
کوک: بهت میگم این بچه رو بدنیا نیار
ا/ت:دیگه خیلی دیر شده آقای جئون چند روز دیگه چه بخوای چه نخوای بچه ی من بدنیا میاد
کوک: قبلا بهت گفتم نمیزارم این بچه بدنیا بیاد
ا/ت: نظرت برام مهم نیست
خواستم برم دستمو گرفت
ا/ت: چیه؟ دوباره میخوای بزنی تو گوشم
دستش رو از دستم جدا کرد
و رفتم
شب
جی هون: چیشده دوباره
کوک: ا/ت برگشته
جی هون: خب بچه بدنیا اومده
کوک: نه از دکترش پرسیدم گفت اخر هفته
جی هون: تا آخر هفته که سه روز مانده
کوک: میدونم قبول نمیکنه که بچه رو بدنیا بیاره
جی هون: وایی تو دیگه کی هستی از زنی میخوای که بهش آسیب زدی بعد الان هم حاملست و نه ماه یه بچه تو شکمش بوده و درد کشیده ازش میخوای که بچه رو بکشه
کوک: خب میگی چیکار کنم اگر ۲۰سال بعد یه پسر یا دختر اومد بهم گفت بابا بعد من چی بهش بگم چطور به یوری بگم خب یوری فکر میکنه بهش خیانت کردم
جی هون: خیانت کردی
کوک: نه نکردم
جی هون: وقتی با یکی دیگه بودی یعنی خیانت کردی تمام شد
کوک: این بچه نباید بزرگ بشه
جی هون: چیکار میخوای کنی؟
کوک: نمیدونم امروز داشتم فکر میکردم با ماشین بزنم بهش
جی هون: دیوونه اگر با ماشین زدی دختررو کشتی چیکار میخوای کنی؟
کوک: نمیدونم واقعا
جی هون: من اگر یه چیزی بگم عصبانی نمیشی؟
کوک: بگو
جی هون: ا/ت رو قبول کن یه زندگی جدید بساز با ا/ت و بچت
کوک: چی؟ شوخی میکنی؟ من یه تار مو یوری نمیدونم به ا/ت و بچش
جی هون: باشه من دیگه حرفی ندارم با اینکه تو اصلا نمیدونی یوری کجاست
کوک: خفه شو...
#فیک
#سناریو
شش ماه بعد
برگشته بودم سئول
و امروز رفتم بیمارستان
*: وایی خانم دکتر
/:خانم دکتر خوش اومدی
ا/ت: خیلی ممنون
هایون: ا/تتتت
ا/ت: هایوننن
هایون: گفتی آخر هفته میای
ا/ت: گفتم زودتر بیام
هایون: فدات شم چقدر دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: منم همینطور
هایون: ببینم وایی هنوز بدنیا نیومده
ا/ت: چند روز دیگه
هایون: خاله بدنیا بیا دیگه بیا خالت رو ببین چه خوشگله
ا/ت: 😂
هایون: چرا میخندی؟ خب حالا دختره یا پسر
ا/ت: نمیدونم میخواستم سورپرایز بشم با اینکه برام مهم نیست چیه فقط میخوام سالم بدنیا بیاد
هایون: میاد نگران نباش خیلی خوب کردی اومدی تو نباید تنها باشی بیا خونه خودم
ا/ت: باشه
هایون: 😊
کوک: خانم لی، خانم سونگ بهوش اومدند
هایون: اومدم خب عشقم من برم زودبرمیگردم
ا/ت: باشه فدات شم.. برو
هایون رفت
کوک: برگشتی! به خانم لی گفتم که ادرستو بهم بده ولی گفت خبر نداره
ا/ت: خودم بهش گفتم
کوک: اگر این بچه بزرگ شد ازت پرسید باباش کیه چی بهش میگی؟
ا/ت: مرده همین قبلا فکرش رو کردم
کوک: بهت میگم این بچه رو بدنیا نیار
ا/ت:دیگه خیلی دیر شده آقای جئون چند روز دیگه چه بخوای چه نخوای بچه ی من بدنیا میاد
کوک: قبلا بهت گفتم نمیزارم این بچه بدنیا بیاد
ا/ت: نظرت برام مهم نیست
خواستم برم دستمو گرفت
ا/ت: چیه؟ دوباره میخوای بزنی تو گوشم
دستش رو از دستم جدا کرد
و رفتم
شب
جی هون: چیشده دوباره
کوک: ا/ت برگشته
جی هون: خب بچه بدنیا اومده
کوک: نه از دکترش پرسیدم گفت اخر هفته
جی هون: تا آخر هفته که سه روز مانده
کوک: میدونم قبول نمیکنه که بچه رو بدنیا بیاره
جی هون: وایی تو دیگه کی هستی از زنی میخوای که بهش آسیب زدی بعد الان هم حاملست و نه ماه یه بچه تو شکمش بوده و درد کشیده ازش میخوای که بچه رو بکشه
کوک: خب میگی چیکار کنم اگر ۲۰سال بعد یه پسر یا دختر اومد بهم گفت بابا بعد من چی بهش بگم چطور به یوری بگم خب یوری فکر میکنه بهش خیانت کردم
جی هون: خیانت کردی
کوک: نه نکردم
جی هون: وقتی با یکی دیگه بودی یعنی خیانت کردی تمام شد
کوک: این بچه نباید بزرگ بشه
جی هون: چیکار میخوای کنی؟
کوک: نمیدونم امروز داشتم فکر میکردم با ماشین بزنم بهش
جی هون: دیوونه اگر با ماشین زدی دختررو کشتی چیکار میخوای کنی؟
کوک: نمیدونم واقعا
جی هون: من اگر یه چیزی بگم عصبانی نمیشی؟
کوک: بگو
جی هون: ا/ت رو قبول کن یه زندگی جدید بساز با ا/ت و بچت
کوک: چی؟ شوخی میکنی؟ من یه تار مو یوری نمیدونم به ا/ت و بچش
جی هون: باشه من دیگه حرفی ندارم با اینکه تو اصلا نمیدونی یوری کجاست
کوک: خفه شو...
#فیک
#سناریو
- ۲۳.۷k
- ۰۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط