Part ⁸
Part ⁸
...اگه اتو بکشی تبدیلت میکنم به انسان همونطور که از موقع شیطان شدنت آرزوشو داشتی
_تو کی هستی؟
...انتظار داری بهت بگم کیم؟(پوزخند)
_من به کسایی که نمیشناسم اعتمادی ندارم
...خب پس..من سوکجینم(پوزخند)
_هاع...سوکجین..من تورو کشتم
...حالا که میبینی نمردم
ویو کوک
نقشه های بدرد بخوری به ذهنم رسید که میتونست اتو نجات بده پس..
_قبول میکنم
...اوک(ناپدید شد)
دیدم چند تا گونده وک دارن با یه پسر بچه میان...
(زمان حال)
ویو کوک
میخواستم گریه بکنم ولی غرورم اجازه نمیداد...به حالت نامرئی رفتم و به سمت اناق یونا رفتم و درش باز بود . اتاق یونا و داشتم میدیدم که یونا با چشمای اشکی با چاقو میخواد اتو بکشه و اتم چسبیده به دیوار و اشک های بزرگ میریزه و این قلبمو به درد میاره.رفتم نزدیک یونا و چاقو رو گرفتم و از حالت نامرئی دراومدم
_یونا از اینجا برو
×ولی ارباب...
_همینی که گفتم(داد)
×چشم...(رفت)
ویو کوک
تا که چشمم به صورت ات خورد دوباره حالم بد شد...دوباره داره میاد....نه نه نه الان وقتش نیست(الان شخصیت ته عوض شد)هه من که تا همیشه درونت نیستم...
_خب خب دختر خانم اسمت؟
+ارباب خوبید؟
_نه من دیوونه توعم
+...(سرشو پایین اورد)
_اسمت؟
+کیم...کیم ات
_او خوبه (پوزخند)
نزدیکش شدم و با یه دستم دستاشو بالا سرش پین کردم و چسبوندمش به دیوار و خودمو بهش نزدیک کردم
_اوممم بیب چرا لپت قرمزه؟
+ارباب بس کنید...
_تو که میدونی اربابت چندتا شخصیت داره هوم؟
+ن...نع
_خب پس از الان بدون(پوزخند)
ویو ات
میخواست ببوستم که دوباره به حالت اولش برگشت...
_ات ببخشید اینجوری شد(ولش کرد)
+نه...مهم نیست
لایک:۲۱
...اگه اتو بکشی تبدیلت میکنم به انسان همونطور که از موقع شیطان شدنت آرزوشو داشتی
_تو کی هستی؟
...انتظار داری بهت بگم کیم؟(پوزخند)
_من به کسایی که نمیشناسم اعتمادی ندارم
...خب پس..من سوکجینم(پوزخند)
_هاع...سوکجین..من تورو کشتم
...حالا که میبینی نمردم
ویو کوک
نقشه های بدرد بخوری به ذهنم رسید که میتونست اتو نجات بده پس..
_قبول میکنم
...اوک(ناپدید شد)
دیدم چند تا گونده وک دارن با یه پسر بچه میان...
(زمان حال)
ویو کوک
میخواستم گریه بکنم ولی غرورم اجازه نمیداد...به حالت نامرئی رفتم و به سمت اناق یونا رفتم و درش باز بود . اتاق یونا و داشتم میدیدم که یونا با چشمای اشکی با چاقو میخواد اتو بکشه و اتم چسبیده به دیوار و اشک های بزرگ میریزه و این قلبمو به درد میاره.رفتم نزدیک یونا و چاقو رو گرفتم و از حالت نامرئی دراومدم
_یونا از اینجا برو
×ولی ارباب...
_همینی که گفتم(داد)
×چشم...(رفت)
ویو کوک
تا که چشمم به صورت ات خورد دوباره حالم بد شد...دوباره داره میاد....نه نه نه الان وقتش نیست(الان شخصیت ته عوض شد)هه من که تا همیشه درونت نیستم...
_خب خب دختر خانم اسمت؟
+ارباب خوبید؟
_نه من دیوونه توعم
+...(سرشو پایین اورد)
_اسمت؟
+کیم...کیم ات
_او خوبه (پوزخند)
نزدیکش شدم و با یه دستم دستاشو بالا سرش پین کردم و چسبوندمش به دیوار و خودمو بهش نزدیک کردم
_اوممم بیب چرا لپت قرمزه؟
+ارباب بس کنید...
_تو که میدونی اربابت چندتا شخصیت داره هوم؟
+ن...نع
_خب پس از الان بدون(پوزخند)
ویو ات
میخواست ببوستم که دوباره به حالت اولش برگشت...
_ات ببخشید اینجوری شد(ولش کرد)
+نه...مهم نیست
لایک:۲۱
۲۰.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.