دومین شب ورقی من و داداشم وقتی بود که تو زمان سفر کردیم
دومین شب ورقی من و داداشم وقتی بود که تو زمان سفر کردیم
رفتیم به گذشته...به شش سالگی آنتوان دوسنت اگزوپری
وقتی که داشت مار بوآی بسته ای با فیل داخل شکمش رو می کشید
من میدونستم داخل شکم مار بوآ یک فیل داره برای هضم شدن شش ماهه آماده میشه نه به این خاطر که خیلی باهوش بودم...نه...به خاطر اینکه من شازده کوچولو رو خیلی بار خونده بودم
به داداشم گفتم اگه فهمیدی آنتوان چی کشیده
یهو گفت: یه فیل برزگه(بزرگه)
اون دفعه اولش بود اصلا اسم شازده کوچولو رو می شنید...چه برسه به اینکه نقاشیاش روهم دیده باشه
فهمیدم کلا بچه ها چشم بصیرت دارن...همونطور که به طرف آدم های مهربون جذب میشن در صورتی که ما همش با خودمون کلنجار میریم که چرا کسی باید مهربون باشه اصلا...!
ولی کتاب رو کامل نخوندیم
جدا فهمید داخل شکم مار بوآی بسته یک فیله...!😮
شاید من هم اگه بچه بودم و اولین نقاشی رو میدیم میتونستم فیل رو هم ببینم😇
سفر بعدیمون تو کتاب شازده کوچولو رو نمیدونم کیه...ولی میدونم قراره بریم کویر و سقوط هواپیمای آنتوان دوسنت اگزوپری رو تماشا کنیم😉
مگه میزاشت من بخونم...هی کتابو میبست میگفت این منماااا نگاااااا این منم (همراه با جیغی با انرژی و طول موجِ پرتو الکترومغناطیسیِ گاما😂 )...شازده کوچولو رو میگفت...الانم شمشیر و شنل میخواد تا یه شازده کوچولوی واقعی بشه😂
#آسیمو #کتاب #کتابخوانی #کتابخونه_میم #شب_های_ورقی #شازده_کوچولو
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
رفتیم به گذشته...به شش سالگی آنتوان دوسنت اگزوپری
وقتی که داشت مار بوآی بسته ای با فیل داخل شکمش رو می کشید
من میدونستم داخل شکم مار بوآ یک فیل داره برای هضم شدن شش ماهه آماده میشه نه به این خاطر که خیلی باهوش بودم...نه...به خاطر اینکه من شازده کوچولو رو خیلی بار خونده بودم
به داداشم گفتم اگه فهمیدی آنتوان چی کشیده
یهو گفت: یه فیل برزگه(بزرگه)
اون دفعه اولش بود اصلا اسم شازده کوچولو رو می شنید...چه برسه به اینکه نقاشیاش روهم دیده باشه
فهمیدم کلا بچه ها چشم بصیرت دارن...همونطور که به طرف آدم های مهربون جذب میشن در صورتی که ما همش با خودمون کلنجار میریم که چرا کسی باید مهربون باشه اصلا...!
ولی کتاب رو کامل نخوندیم
جدا فهمید داخل شکم مار بوآی بسته یک فیله...!😮
شاید من هم اگه بچه بودم و اولین نقاشی رو میدیم میتونستم فیل رو هم ببینم😇
سفر بعدیمون تو کتاب شازده کوچولو رو نمیدونم کیه...ولی میدونم قراره بریم کویر و سقوط هواپیمای آنتوان دوسنت اگزوپری رو تماشا کنیم😉
مگه میزاشت من بخونم...هی کتابو میبست میگفت این منماااا نگاااااا این منم (همراه با جیغی با انرژی و طول موجِ پرتو الکترومغناطیسیِ گاما😂 )...شازده کوچولو رو میگفت...الانم شمشیر و شنل میخواد تا یه شازده کوچولوی واقعی بشه😂
#آسیمو #کتاب #کتابخوانی #کتابخونه_میم #شب_های_ورقی #شازده_کوچولو
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
۸.۲k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.