چه می خواهی تو از جانم که جز عشقت نمی دانم
چه می خواهی تو از جانم، که جز عشقت نمی دانم
چنانم کرده ای عاشق، که بی عشق تو ویرانم
میان سجده ام هر شب، فقط یک ذکر می خوانم
تویی روحم، تویی جانم، تویی پیدا و پنهانم
تویی سرچشمه امید و یاس و درد و درمانم
نمیبینی تو دردم را ، ز غم گویی به زندانم
نگر بر قلب بیمارم، ببین این جسم بی جانم
برای دیدن رویت ز هر خوابی گریزانم
گذر کن یک دمی بر من، ببین چشمان گریانم
بیا سویم، چو میدانی تویی سوی دو چشمانم
چنانم کرده ای عاشق، که بی عشق تو ویرانم
میان سجده ام هر شب، فقط یک ذکر می خوانم
تویی روحم، تویی جانم، تویی پیدا و پنهانم
تویی سرچشمه امید و یاس و درد و درمانم
نمیبینی تو دردم را ، ز غم گویی به زندانم
نگر بر قلب بیمارم، ببین این جسم بی جانم
برای دیدن رویت ز هر خوابی گریزانم
گذر کن یک دمی بر من، ببین چشمان گریانم
بیا سویم، چو میدانی تویی سوی دو چشمانم
- ۱.۹k
- ۲۹ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط