★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
Part:²³
ا.ت وقتی کارش تموم شد با یول برگشت خونه اما جونگ کوک کار داشت و نیومد
جیمین: اوو اومدین؟
ا.ت: هیسسسس خوابه
بورا: بده من میبرمش تو اتاق(اروم)
ا.ت: ممنون (لبخند)
جیمین: ا.ت بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
ا.ت: بله ؟
جیمین: تا کی میخوای از جونگکوک قایم کنی؟
ا.ت: تا هر موقع که حافظه اش برگشت
جیمین: اگه تا اخر برنگشت میخوای چیکار...
ا.ت: داداش داداش نمیدونممم واقعا دیگه هیچی نمیدونم خستمه دیگههه خستمهه (بغض رو به گریه)
جیمین:باشه اروم باش
ا.ت: داداش وقتی میبینمشااااا قلبم درد میگیره همین که یول بهش میگه بابا این قلبمو به درد میاره اون فکر میکنه من فقط دوستشم یولذهم پیر دوستشه ولی خسته شدمممم درسته حق اینو داره که بدونه خودش پدر یوله،ولی داداش من جونگ کوک رو خیلی دوست دارم نمیتومم بزارم اذیت بشه(گریه)
جونگ کوک: چی؟ چی داری میگی؟(تعجب و عصبی)
(ویو کوک)
کارا که تموم شد ا.ت رفت خونه منم که کارم تموم شد گفتم بزار برم پیش دکترم که ببینم چرا قلبم انقدر تند میزنه(اخه پسرم نمیدونیی چراااا)
(مطب)
کوک: سلام
د.ک: اوو سلام جونگکوک
کوک: آقای دکتر یه چند وقتی هست من خیلی قلبم تند میزنه طوری که حتی نفس کشیدن هم برام آسوده نیست
د.ک: ببین عادی نیست ولی کسی رو از گذشتت دیدی؟
کوک: اره اما ... چیشده دکتر؟؟
د.ک:برای کسانی که حافظه اشون رو از دست دادن عادیه اگه یکی که تو گذشتشون خیلی خیلی دوست داشتن رو ببینن اینطوری بشه شاید هم تو این طوری شدی
کوک: ممنونم دکتر
....
از مطب زدم بیرون ینی من ا.ت رو قبلا دوست داشتم؟ چرته اون فقط دوستمه بعدشم اون بچه داره ول کن رفتم خونه که دیدم در بازه تا خواستم برم داخل ناخودآگاه صدای ا.ت رو وقتی با جیمین بود شنیدم از چیزایی که گفت خیلی خیلی متعجب شدم ینی چی؟ینی من پدر یولم؟؟؟؟
(پایان ویو)
ا.ت: جونگ کوک؟؟؟!!!!!!! تو کی اومدی ؟؟
کوک: تو..تو.. چی داری میگی ینی من پدر یولم؟؟
ا.ت: کوک ببین برات توضیح میدم بیا بشین
کوک: ینی چیی؟ اخخخخخ اخخخخخ سرمممم تیر میکشهههه صوت میزنهههه اخخخخ(تاریکی)
(جونگ کوک سرش تیر میکشه و از حال میره و میبرنش بیمارستان)
دکتر: از اون چیزی که تو آزمایش بود حافظه اش برگشته
ا.ت: ........
شرایط
کامنت: ۲۰
Part:²³
ا.ت وقتی کارش تموم شد با یول برگشت خونه اما جونگ کوک کار داشت و نیومد
جیمین: اوو اومدین؟
ا.ت: هیسسسس خوابه
بورا: بده من میبرمش تو اتاق(اروم)
ا.ت: ممنون (لبخند)
جیمین: ا.ت بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
ا.ت: بله ؟
جیمین: تا کی میخوای از جونگکوک قایم کنی؟
ا.ت: تا هر موقع که حافظه اش برگشت
جیمین: اگه تا اخر برنگشت میخوای چیکار...
ا.ت: داداش داداش نمیدونممم واقعا دیگه هیچی نمیدونم خستمه دیگههه خستمهه (بغض رو به گریه)
جیمین:باشه اروم باش
ا.ت: داداش وقتی میبینمشااااا قلبم درد میگیره همین که یول بهش میگه بابا این قلبمو به درد میاره اون فکر میکنه من فقط دوستشم یولذهم پیر دوستشه ولی خسته شدمممم درسته حق اینو داره که بدونه خودش پدر یوله،ولی داداش من جونگ کوک رو خیلی دوست دارم نمیتومم بزارم اذیت بشه(گریه)
جونگ کوک: چی؟ چی داری میگی؟(تعجب و عصبی)
(ویو کوک)
کارا که تموم شد ا.ت رفت خونه منم که کارم تموم شد گفتم بزار برم پیش دکترم که ببینم چرا قلبم انقدر تند میزنه(اخه پسرم نمیدونیی چراااا)
(مطب)
کوک: سلام
د.ک: اوو سلام جونگکوک
کوک: آقای دکتر یه چند وقتی هست من خیلی قلبم تند میزنه طوری که حتی نفس کشیدن هم برام آسوده نیست
د.ک: ببین عادی نیست ولی کسی رو از گذشتت دیدی؟
کوک: اره اما ... چیشده دکتر؟؟
د.ک:برای کسانی که حافظه اشون رو از دست دادن عادیه اگه یکی که تو گذشتشون خیلی خیلی دوست داشتن رو ببینن اینطوری بشه شاید هم تو این طوری شدی
کوک: ممنونم دکتر
....
از مطب زدم بیرون ینی من ا.ت رو قبلا دوست داشتم؟ چرته اون فقط دوستمه بعدشم اون بچه داره ول کن رفتم خونه که دیدم در بازه تا خواستم برم داخل ناخودآگاه صدای ا.ت رو وقتی با جیمین بود شنیدم از چیزایی که گفت خیلی خیلی متعجب شدم ینی چی؟ینی من پدر یولم؟؟؟؟
(پایان ویو)
ا.ت: جونگ کوک؟؟؟!!!!!!! تو کی اومدی ؟؟
کوک: تو..تو.. چی داری میگی ینی من پدر یولم؟؟
ا.ت: کوک ببین برات توضیح میدم بیا بشین
کوک: ینی چیی؟ اخخخخخ اخخخخخ سرمممم تیر میکشهههه صوت میزنهههه اخخخخ(تاریکی)
(جونگ کوک سرش تیر میکشه و از حال میره و میبرنش بیمارستان)
دکتر: از اون چیزی که تو آزمایش بود حافظه اش برگشته
ا.ت: ........
شرایط
کامنت: ۲۰
۶.۸k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.