★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
Part:²²
جونگکوک: هوم بریم اتاقم
ا.ت: یول پسرم بشین نرو اون ور
یول: واووو پ...
ا.ت: یول پسرم میشه دیگه به عمو نگی بابا
یول: باشه پس بهش میگم کوکی(خنده خرگوشی) ولی کوکی تو اتاقت قیلییی گشنگهه
کوک: اووو یول خوشت اومد؟؟(لبخند)
یول: آلهههه
ا.ت: پسرم بیا بشین ، خب اقای جئون باید چیکار کنم؟
کوک: هی راحت باش میتونی اینجاهم جونگکوک صدام کنی
ا.ت: باشه
کوک: خب میتونی از الان کارت رو شروع کنی منم به منشی لی میگم اتاقتو نشون بده و اینکه اگه اشکالی نداره من یول رو ببرم خونه چون اینجا ممکنه حوصله اش سر بره البته اگه دوست داری میتونی بمونی یول جون
یول: میقام بمونمممم
کوک: پس باشه به منشی لی میگم ببرت پیشش باشه؟
یول: باس
لی: منو صدا کردین رئیس ؟
کوک: اره میتونی خانم ا.ت رو ببری دفترشون رو نشون بدی
لی: چشم قهوتون هم اوردم
کوک: اوو یه زحمت دیگه ایی هم هست میشه یول هم ببرید پیش خودتون؟
لی: چی؟؟!!!! اوو چشم(حرصی) بیا
(همه تو اتاقاشون فلش بک به سمت یول و منشی ها )
(افراد مکمل رو علامت میزارم)
×هی منشی لی این بچه کیه؟
لی: هوففف نگو پسر دوست و وکیل رئیس که تازه اومده اینجا کار کنه خیلی نچسبه
یول: هیییییی تو جطولی(بچگونه حرف میزنه) جلعت میتونی به مامانم بگی نجسپ
لی: من به مامانت نگفتم نچسب(داد)
کوک: چی شده (جدی)
لی: ق..ق..قربان ه..هیچی
یول: کوکییییی به مامانم گفت نچسببب
کوک: واقعا ؟ خانم لی اولین و آخرین اختار رو بهتون میدم دیگه اینطوری راجب خانم ا.ت حرف نزندید
(خونه)
(کوک ویو)
یه حس عجیبی بود اره حس اینکه انگار وقتی ا.ت رو میدیدم قلبم انگار از جاش میخواست کنده بشه نمیدونم چرا بعضی وقتا طوری میزد که حتی نفس کشیدن هم برام آسوده نبود
(پایان ویو کوک)
Part:²²
جونگکوک: هوم بریم اتاقم
ا.ت: یول پسرم بشین نرو اون ور
یول: واووو پ...
ا.ت: یول پسرم میشه دیگه به عمو نگی بابا
یول: باشه پس بهش میگم کوکی(خنده خرگوشی) ولی کوکی تو اتاقت قیلییی گشنگهه
کوک: اووو یول خوشت اومد؟؟(لبخند)
یول: آلهههه
ا.ت: پسرم بیا بشین ، خب اقای جئون باید چیکار کنم؟
کوک: هی راحت باش میتونی اینجاهم جونگکوک صدام کنی
ا.ت: باشه
کوک: خب میتونی از الان کارت رو شروع کنی منم به منشی لی میگم اتاقتو نشون بده و اینکه اگه اشکالی نداره من یول رو ببرم خونه چون اینجا ممکنه حوصله اش سر بره البته اگه دوست داری میتونی بمونی یول جون
یول: میقام بمونمممم
کوک: پس باشه به منشی لی میگم ببرت پیشش باشه؟
یول: باس
لی: منو صدا کردین رئیس ؟
کوک: اره میتونی خانم ا.ت رو ببری دفترشون رو نشون بدی
لی: چشم قهوتون هم اوردم
کوک: اوو یه زحمت دیگه ایی هم هست میشه یول هم ببرید پیش خودتون؟
لی: چی؟؟!!!! اوو چشم(حرصی) بیا
(همه تو اتاقاشون فلش بک به سمت یول و منشی ها )
(افراد مکمل رو علامت میزارم)
×هی منشی لی این بچه کیه؟
لی: هوففف نگو پسر دوست و وکیل رئیس که تازه اومده اینجا کار کنه خیلی نچسبه
یول: هیییییی تو جطولی(بچگونه حرف میزنه) جلعت میتونی به مامانم بگی نجسپ
لی: من به مامانت نگفتم نچسب(داد)
کوک: چی شده (جدی)
لی: ق..ق..قربان ه..هیچی
یول: کوکییییی به مامانم گفت نچسببب
کوک: واقعا ؟ خانم لی اولین و آخرین اختار رو بهتون میدم دیگه اینطوری راجب خانم ا.ت حرف نزندید
(خونه)
(کوک ویو)
یه حس عجیبی بود اره حس اینکه انگار وقتی ا.ت رو میدیدم قلبم انگار از جاش میخواست کنده بشه نمیدونم چرا بعضی وقتا طوری میزد که حتی نفس کشیدن هم برام آسوده نبود
(پایان ویو کوک)
۷.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.