حال لحظه ای که در یک مجلس ختم مرگ خنده ات میگیرد

حال لحظه ای که در یک مجلس ختم ، مرگِ خنده ات میگیرد
حال لحظه ای که پشت فرمان به پیچ جاده میرسی و دلت مزمزه میکند که اینبار پیچ را نپیچ
حال لحظه ای که تا خرخره پرازالکلی و چیزی به تو میگوید یک پیک دیگر هم میخواهی
حال لحظه ای که خنده های غیر واقعی ات لو میرود و همه با تعجبی وحشتناک نگاهت میکنند
حال لحظه ای که حتی یلدای لامصب را هم دیگر کسی به تو تبریک نمیگوید
حال لحظه ای که میفهمی گوشی ات را شش روز به شش روز به برق شارژ میکنی
حال لحظه ای که درمیابی همه خواستنی هایت یا مرده اند ، یا رفته اند ...
حال لحظه ای که میدانی تا شش ثانیه ی دیگر چه کاری بکنی و نکنی بغض ات میترکد
حال لحظه ای که متوجه میشوی که حتی اگر نخواهی شروع هم بکنی ، آخرش بازنده ای

هر کدام از این لحظه ها به تنهایی گویای همه ی آن چیزی است که درونت را دارد ویران میکند ، ویرانی ای که فقط و فقط خود میدانی به چه اندازه بزرگ و وحشتناک است ...
حال لحظه هایم خراب است...
دیدگاه ها (۳)

به عشق که فکر میکنم یاد تو می افتموقتی که برای همسرت شام میپ...

خدا شاعرها را سنگ میکندامروز فردوسی را وسط میدانی دیدمکه سنگ...

ﻣﻦ ﮔﺬﺷــــﺖ ﺭﻭ ﺧﻮب ﺑﻠﺪﻡ ... ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺑــــﺪﯼ ﻫﺎ ... ...

با هم قرار زیاد داشتیم ،قرار گذاشته بودیم وقتی تیم محبوبمان ...

«معشوق سابق» پارت شصت و سه

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۸

رمان جونگ کوک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط