به عشق که فکر میکنم
به عشق که فکر میکنم
یاد تو می افتم
وقتی که برای همسرت شام میپزی
رژ مشکی میزنی
و لباس مشکی میپوشی
به عشق که فکر میکنم
حامله میشوی
ویار میکنی…
با همسرم میرویم رستوران
و شعر هایی که از چشم های مشکی ات نوشته ام را میخوانم
به عشق که فکر میکنم
همسرت را از توی حمام صدا میزنی
از پشت در دستت را دراز میکنی
چشم هایم را میبندم…
حوله را به همسرم میدهم
به عشق که فکر میکنم
روی تخت غلت میزنی
روی تخت علت میزنم
پتوی مشکی را میکشی روی همسرت
ساکت میشوم
ساکت میشوی
هردو به دیوار مشکی اتاق خیره میشویم
یاد خیابان هایی می افتیم که باهم قدم نزدیم
روی سقف همه ی اتاق ها باران میبارد
همسرم پتوی مشکی را میکشد روی من…
و صدای گریه ی دخترت را میشنوی…
به عشق که فکر میکنم
اشک از چشم های مشکی دخترم جاری میشود…
#سجاد_موسوی
یاد تو می افتم
وقتی که برای همسرت شام میپزی
رژ مشکی میزنی
و لباس مشکی میپوشی
به عشق که فکر میکنم
حامله میشوی
ویار میکنی…
با همسرم میرویم رستوران
و شعر هایی که از چشم های مشکی ات نوشته ام را میخوانم
به عشق که فکر میکنم
همسرت را از توی حمام صدا میزنی
از پشت در دستت را دراز میکنی
چشم هایم را میبندم…
حوله را به همسرم میدهم
به عشق که فکر میکنم
روی تخت غلت میزنی
روی تخت علت میزنم
پتوی مشکی را میکشی روی همسرت
ساکت میشوم
ساکت میشوی
هردو به دیوار مشکی اتاق خیره میشویم
یاد خیابان هایی می افتیم که باهم قدم نزدیم
روی سقف همه ی اتاق ها باران میبارد
همسرم پتوی مشکی را میکشد روی من…
و صدای گریه ی دخترت را میشنوی…
به عشق که فکر میکنم
اشک از چشم های مشکی دخترم جاری میشود…
#سجاد_موسوی
۶.۱k
۱۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.