عروسک شادی را از دستش می گیرم و شکمش را فشار می دهم.
عروسک شادی را از دستش می گیرم و شکمش را فشار می دهم.
عروسک، گریه می کند.
می گویم "مثلِ این".
باتری را از دلش درمی آورم و دوباره عروسک را فشار می دهم.
می گویم:
" می بینی؟
اگر صدایت در نیاید حتّی بدتر از عروسک بدونِ باتری هستی،بدون قلب.
آن وقت می شود هر کاری با تو کرد. چون کسی نمی فهمد.
عروسک، گریه می کند.
می گویم "مثلِ این".
باتری را از دلش درمی آورم و دوباره عروسک را فشار می دهم.
می گویم:
" می بینی؟
اگر صدایت در نیاید حتّی بدتر از عروسک بدونِ باتری هستی،بدون قلب.
آن وقت می شود هر کاری با تو کرد. چون کسی نمی فهمد.
۹۹۷
۲۳ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.