پارت8 فصل2
پارت8 فصل2
سر و کله بابام پیدا شد
*فلش بک*
موقعی که من ۷سالم بود مامانم فوت شد و بابام با یه زن دیگه ازدواج کرد اون زن یه پسر داشت (همون تهیونگ)
تهیونگ خیلی مهربون و دوست داشتنی بود و از اون موقع انگار برادر واقعیم بود و الان هم من تقریبا از گذشته ام که مامانم چطور مرد و پدر چیکار کرد زیاد یادم نیست ولی خب تهیونگ همه چی رو میدونه اون موقع ها من مجبور بودم کار کنم و اگر غیر از خواسته پدرم رفتار میکردم تنبیه می شدم و اون منو میزد بعضی وقتا منو بعد از اینکه میزد تو اتاقم زندانی میکرد و نمیذاشت بیام بیرون ولی تهیونگ خیلی مراقبم بود موقع هایی که بدنم کبود میشد می اومد و به اونها پماد میزد و پانسمان میکرد یا بعضی وقتا پیشم میموند و به جای من تنبیه میشد ولی با این حال بازم خیلی مراقبم بود و منم متقابلا با عشق و علاقه ای که بهش داشتم براش جبران میکردم
*پایان فلش بک*
الانم سر و کله اش پیدا شده بود فک کمم بازم برای تنبیه من اومده به گوشیم زنگ زد ناشناس بود برای همین نمیدونستم کیه جواب دادم تا صدای بابام رو شنیدم خواستم قطع کنم که گفت
بابام: بالاخره پیدات میکنم و برای تنبیه این ۱۰ سال جلوی چشمات تهیونگ رو میکشم
سانا:😭🥺 نه تو رو خدا اون هیچ کاری نکرده من خودم اومدم پیشش لطفا با اون و دوستاش کاری نداشته باش لطفا 🙏🏻
تهیونگ از پشت در صدام رو شنید اومد داخل سریع گوشی رو قطع کردم و پشتم قایم کردم اومد پیشم نشست صورتمو با دستاش گرفت و آروم آورد جلوی صورتش و آروم لباشو گزاشت رو لبام و بعد از چند ثانیه ازم جدا شد و ازم پرسید
تهیونگ: چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
سانا: داداش بابا دوباره پیداش شده و گفته میخواد برای تنبیه من به تو و پسرا آسیب بزنه من نمیخوام😰
تهیونگ: نگران نباش تا وقتی من هستم هیشکی نمیتونه نه به خودم و به دور و برم آسیب بزنه
و بعدش آروم بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد
*صبح*
بیدار شدم
باید میرفتم مدرسه (خب هنوز یه سال از درسم مونده😂)
رفتم پایین صبحونه خوردم و آماده شدم تا برم مدرسه توی مدرسه با یکی از هم کلاسی هام دوست شدم اسمش هلیا است خیلی دختر مهربون و خوش قلبیه اون پسرا و تهیونگ رو میشناسه و عاشق جونگ کوک یه روز منو اون سر یه چیزی دعوا کردیم و قهر کردیم من تا خونه همراهش رفتم و اونجا بادیگارد ام پیاده اش کرد بخاطر اون دعوا مون اصن نگاهم نکرد منم اهمیتی نمیدادم چون باهاش قهر بودم بخاطر همین خداحافظی هم نکردیم
سر و کله بابام پیدا شد
*فلش بک*
موقعی که من ۷سالم بود مامانم فوت شد و بابام با یه زن دیگه ازدواج کرد اون زن یه پسر داشت (همون تهیونگ)
تهیونگ خیلی مهربون و دوست داشتنی بود و از اون موقع انگار برادر واقعیم بود و الان هم من تقریبا از گذشته ام که مامانم چطور مرد و پدر چیکار کرد زیاد یادم نیست ولی خب تهیونگ همه چی رو میدونه اون موقع ها من مجبور بودم کار کنم و اگر غیر از خواسته پدرم رفتار میکردم تنبیه می شدم و اون منو میزد بعضی وقتا منو بعد از اینکه میزد تو اتاقم زندانی میکرد و نمیذاشت بیام بیرون ولی تهیونگ خیلی مراقبم بود موقع هایی که بدنم کبود میشد می اومد و به اونها پماد میزد و پانسمان میکرد یا بعضی وقتا پیشم میموند و به جای من تنبیه میشد ولی با این حال بازم خیلی مراقبم بود و منم متقابلا با عشق و علاقه ای که بهش داشتم براش جبران میکردم
*پایان فلش بک*
الانم سر و کله اش پیدا شده بود فک کمم بازم برای تنبیه من اومده به گوشیم زنگ زد ناشناس بود برای همین نمیدونستم کیه جواب دادم تا صدای بابام رو شنیدم خواستم قطع کنم که گفت
بابام: بالاخره پیدات میکنم و برای تنبیه این ۱۰ سال جلوی چشمات تهیونگ رو میکشم
سانا:😭🥺 نه تو رو خدا اون هیچ کاری نکرده من خودم اومدم پیشش لطفا با اون و دوستاش کاری نداشته باش لطفا 🙏🏻
تهیونگ از پشت در صدام رو شنید اومد داخل سریع گوشی رو قطع کردم و پشتم قایم کردم اومد پیشم نشست صورتمو با دستاش گرفت و آروم آورد جلوی صورتش و آروم لباشو گزاشت رو لبام و بعد از چند ثانیه ازم جدا شد و ازم پرسید
تهیونگ: چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
سانا: داداش بابا دوباره پیداش شده و گفته میخواد برای تنبیه من به تو و پسرا آسیب بزنه من نمیخوام😰
تهیونگ: نگران نباش تا وقتی من هستم هیشکی نمیتونه نه به خودم و به دور و برم آسیب بزنه
و بعدش آروم بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد
*صبح*
بیدار شدم
باید میرفتم مدرسه (خب هنوز یه سال از درسم مونده😂)
رفتم پایین صبحونه خوردم و آماده شدم تا برم مدرسه توی مدرسه با یکی از هم کلاسی هام دوست شدم اسمش هلیا است خیلی دختر مهربون و خوش قلبیه اون پسرا و تهیونگ رو میشناسه و عاشق جونگ کوک یه روز منو اون سر یه چیزی دعوا کردیم و قهر کردیم من تا خونه همراهش رفتم و اونجا بادیگارد ام پیاده اش کرد بخاطر اون دعوا مون اصن نگاهم نکرد منم اهمیتی نمیدادم چون باهاش قهر بودم بخاطر همین خداحافظی هم نکردیم
۳۳.۳k
۱۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.