روح آبی
#روح آبی
#پارت۲۰
تمام وسایل خونه خرد شده بود و هیچ چیز سالمی نبود و این کوک بود که روی مبل دراز کشیده و بطری الکلی دستش بود
با چشمای خمار به تهیونگ زل زده بود
فردا سالگرد فوت خانوادش بود و حالا اون امشب داشت خودشو به کشتن می داد
نباید می ذاشت فردا به اون مراسم بره چون ممکن نبود چه کاری بکنه
آروم به سمتش رفت و با چهره ی عصبی نگاهش می کرد بطری رو از دستش کشید
_هی
با خماری لب زد و تهیونگ صداشو بالا برد
_آخه احمق آسیب زدن به خودت اونا رو بر می گردونه!
کوک تنها می خندید و به چهره ی عصبی تهیونگ زل زده بود
دستش رو گرفت و دنبال خودش کشید و اون رو به سمت اتاقش برد و روی تخت گذاشتش
_تکون بخوری میبندمت ها
پایین رفت و به خونه نگاهی انداخت خیلی خسته بود و تنهایی نمیتونست همه جارو تمیز کنه نمی خواست ولی به هیا زنگ زد
_هی کجایی؟
...
_بیا خونه کوک
...
_بیا دیگه
...
_بای
سعی کرد کمی از وسایل رو جمع کنه
صدای زنگ اون رو به خودش آورد
به سمت آیفون رفت و کلید رو فشرد
بی خبر از همه جا وارد خونه شد و با دیدن منظره رو به روش کیفش از دستش افتاد
اما تهیونگ گرفتش
_میدونم شوکه ای ولی بیا جمع کنیم
هیا هنوز توی شک بود و مدام به سمتی که به اتاق کوک متصل بود نگاه می کرد
اون چیکار کرده بود
به نوشیدنی توی دستش نگاه کرد تمیز کردن اینجا خیلی طول کشیده بود و لعنت به فردا
_هی هیا
نمیدونست درسته یا نه ولی شاید هیا میتونست اون رو قانع کنه حتی برای شهربازی خواهرش کوک رو راضی کرد
البته که تهیونگ میدونست خواهرش به کوک فقط به چشم برادری نگاه می کنه
_هوم؟
_میتونی یه کاری کنی فردا کوک هیچ جوره به مراسم نیاد؟
هیا با تعجب بهش زل زد
چه مراسمی؟!
_کدوم مراسم؟
_سالگرد خانوادش
هیا با فهمیدن این موضوع متوجه تموم اون خرابکاری شد و حالا اون تازه فهمیده بود چه روزیه
_میدونی اون زیاد نوشیده و شاید فردا صبح زیاد تو حال خودش نباشه پس ببرش یه جایی و تا شب بر نگردون البته تا قبل خواب ها!
هیا به لحن برادرش خندید
درسته باید کمکش می کرد تا به اونجا نره وگرنه معلوم نبود چه گندی به بار میومد
پس تصمیم گرفتن شب اونجا بخوابن و فردا هیا کوک رو ببره جیجو و تهیونگ به عنوان یک نماینده بره مراسم
با سردرد شدیدی از خواب بلند شد
چه اتفاقی افتاده بود؟
نوشیده بود!؟
در اتاق باز شد و چهره ی شاد هیا نمایان شد
_به به آقای جئون
دستی به سرش کوبید دیشب با اون بود؟
ولی نه اونا خداحافظی کردن
_هی نترس دیشب چیزی نشده
کوک نشست و سرش رو تکون داد
_می خوای بریم سفر زودباش حاضر شو
کوک با گیجی و منگ نگاهش می کرد
_ها؟
ابروش رو بالا انداخت
_تو قبول کردی که من تمام تلاشم و برای درمان بکنم و حالا یه سفر بهترینه!
#پارت۲۰
تمام وسایل خونه خرد شده بود و هیچ چیز سالمی نبود و این کوک بود که روی مبل دراز کشیده و بطری الکلی دستش بود
با چشمای خمار به تهیونگ زل زده بود
فردا سالگرد فوت خانوادش بود و حالا اون امشب داشت خودشو به کشتن می داد
نباید می ذاشت فردا به اون مراسم بره چون ممکن نبود چه کاری بکنه
آروم به سمتش رفت و با چهره ی عصبی نگاهش می کرد بطری رو از دستش کشید
_هی
با خماری لب زد و تهیونگ صداشو بالا برد
_آخه احمق آسیب زدن به خودت اونا رو بر می گردونه!
کوک تنها می خندید و به چهره ی عصبی تهیونگ زل زده بود
دستش رو گرفت و دنبال خودش کشید و اون رو به سمت اتاقش برد و روی تخت گذاشتش
_تکون بخوری میبندمت ها
پایین رفت و به خونه نگاهی انداخت خیلی خسته بود و تنهایی نمیتونست همه جارو تمیز کنه نمی خواست ولی به هیا زنگ زد
_هی کجایی؟
...
_بیا خونه کوک
...
_بیا دیگه
...
_بای
سعی کرد کمی از وسایل رو جمع کنه
صدای زنگ اون رو به خودش آورد
به سمت آیفون رفت و کلید رو فشرد
بی خبر از همه جا وارد خونه شد و با دیدن منظره رو به روش کیفش از دستش افتاد
اما تهیونگ گرفتش
_میدونم شوکه ای ولی بیا جمع کنیم
هیا هنوز توی شک بود و مدام به سمتی که به اتاق کوک متصل بود نگاه می کرد
اون چیکار کرده بود
به نوشیدنی توی دستش نگاه کرد تمیز کردن اینجا خیلی طول کشیده بود و لعنت به فردا
_هی هیا
نمیدونست درسته یا نه ولی شاید هیا میتونست اون رو قانع کنه حتی برای شهربازی خواهرش کوک رو راضی کرد
البته که تهیونگ میدونست خواهرش به کوک فقط به چشم برادری نگاه می کنه
_هوم؟
_میتونی یه کاری کنی فردا کوک هیچ جوره به مراسم نیاد؟
هیا با تعجب بهش زل زد
چه مراسمی؟!
_کدوم مراسم؟
_سالگرد خانوادش
هیا با فهمیدن این موضوع متوجه تموم اون خرابکاری شد و حالا اون تازه فهمیده بود چه روزیه
_میدونی اون زیاد نوشیده و شاید فردا صبح زیاد تو حال خودش نباشه پس ببرش یه جایی و تا شب بر نگردون البته تا قبل خواب ها!
هیا به لحن برادرش خندید
درسته باید کمکش می کرد تا به اونجا نره وگرنه معلوم نبود چه گندی به بار میومد
پس تصمیم گرفتن شب اونجا بخوابن و فردا هیا کوک رو ببره جیجو و تهیونگ به عنوان یک نماینده بره مراسم
با سردرد شدیدی از خواب بلند شد
چه اتفاقی افتاده بود؟
نوشیده بود!؟
در اتاق باز شد و چهره ی شاد هیا نمایان شد
_به به آقای جئون
دستی به سرش کوبید دیشب با اون بود؟
ولی نه اونا خداحافظی کردن
_هی نترس دیشب چیزی نشده
کوک نشست و سرش رو تکون داد
_می خوای بریم سفر زودباش حاضر شو
کوک با گیجی و منگ نگاهش می کرد
_ها؟
ابروش رو بالا انداخت
_تو قبول کردی که من تمام تلاشم و برای درمان بکنم و حالا یه سفر بهترینه!
۳.۸k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.