من وتو(پارت12)
من وتو(پارت12)
تا در رو باز کردم تهیونگ رو دیدم...
_عه سلام... ببخشید که...
+هقققققققق.....
دستامو روی صورتم گذاشتم و رفتم تو بغل تهیونگ... شروع کردم به گریه کردن...
_ن نونا! چی شده ؟ (نگران)
+هققققق تهیونگ هقققققققق....
_نونا بگو چیشده!؟ کسی اذیتت کرده؟ کسی چیزی گفته؟ یه چیزی بگو!....
+هق... تهیونگ... هقققققققق... جونکوک.. (فین فین) ازدواج کرده... (شدت زیاد گریه)
_چی!؟
+امشب عروسیشه...
_خوب مگه این ناراحتی داره؟
+من اونو دوست دارمممممم.....
_نونااااا(با داد)
منو از تو بغلش دراورد و با دستاش ماهیچه ی دستام رو گرفت.... تو چشام زول زد....
_نونا... من شوهرتم.. او..... نو.... فرا.... موش.... کنننننننننن.... (باداد)
من اروم اشکامو پاک کردم و اروم شدم...
_خوبی؟
+اهوم..
_میخوای شب نریم؟
+نه... پدر نمیزاره...
لبخندی بهم زد و دوباره بغلم کرد....
(عصر)
خدمتکارا ارایشم کردن و یه لباس شیک بهم دادن(اسلاید سوم) ... لباس رو پوشیدم و به سمت اتاق تهیونگ رفتم...
+تهیونگ....
_امدم بیب...
(چند دقیقه بعد)
تهیونگ امد... من و تهیونگ با هم تو یه ماشین میرفتیم و پدر و مادرش با یه ماشین دیگه...
(تو راه رفتن)
+بنظرت زنش کیه؟.
_باز شروع کردی؟
+فقط سوال کردم....
_نمیدونم...
+پدر گف اسمش یا یوناعه یا لونا...
_یونا دوستت؟
+نبابا... اصلا...
نگاهم رو از تهیونگ دزدیدم و از پنجره به بیرون نگاه کردم...
+ولی بنظرت واقعا یوناعه؟
_نمیدونم...
+امید وارم اون نباشه..
_اصن برات مهمه؟
+ارع....
_چی؟
+ ها یعنی نه نع...
_میشه این بحث رو تموم کنی؟
+اهوم....
(چند دقیقه بعد)
+امیدوارم زن جونکوک....
_واییییی نونا نونا!!!!!!! (دستاشو به فرمون کوبید)
نگاهشو رو به من کرد..
_ببین نونا... فقط یک بار دیگ... یک بار دیگ درمورد اون پسر حرف میزنی من میدونم با تو... (تهدیدانه)
+باشه حالا هواست به خیابون باشه... (با ترس)
_هوففففف...
تا تهیونگ نگاهشو به خیابون داد...
+تهیونگ مواظب باش...... تهیونگگگگگگگگگ(با داد)
_نوناااااااااا!!!!! (با داد)
+جیغغغغغغغغغ......
نونا مرد داستان تموم شد😂😂😂
شوخی کردم باو....
(پایان فصل 1)
خوب ارع... میریم تا فصل بعد.... نمیزارم تا چند هفته... میریم سوال مینی فیک یا سناریو و.....
تا در رو باز کردم تهیونگ رو دیدم...
_عه سلام... ببخشید که...
+هقققققققق.....
دستامو روی صورتم گذاشتم و رفتم تو بغل تهیونگ... شروع کردم به گریه کردن...
_ن نونا! چی شده ؟ (نگران)
+هققققق تهیونگ هقققققققق....
_نونا بگو چیشده!؟ کسی اذیتت کرده؟ کسی چیزی گفته؟ یه چیزی بگو!....
+هق... تهیونگ... هقققققققق... جونکوک.. (فین فین) ازدواج کرده... (شدت زیاد گریه)
_چی!؟
+امشب عروسیشه...
_خوب مگه این ناراحتی داره؟
+من اونو دوست دارمممممم.....
_نونااااا(با داد)
منو از تو بغلش دراورد و با دستاش ماهیچه ی دستام رو گرفت.... تو چشام زول زد....
_نونا... من شوهرتم.. او..... نو.... فرا.... موش.... کنننننننننن.... (باداد)
من اروم اشکامو پاک کردم و اروم شدم...
_خوبی؟
+اهوم..
_میخوای شب نریم؟
+نه... پدر نمیزاره...
لبخندی بهم زد و دوباره بغلم کرد....
(عصر)
خدمتکارا ارایشم کردن و یه لباس شیک بهم دادن(اسلاید سوم) ... لباس رو پوشیدم و به سمت اتاق تهیونگ رفتم...
+تهیونگ....
_امدم بیب...
(چند دقیقه بعد)
تهیونگ امد... من و تهیونگ با هم تو یه ماشین میرفتیم و پدر و مادرش با یه ماشین دیگه...
(تو راه رفتن)
+بنظرت زنش کیه؟.
_باز شروع کردی؟
+فقط سوال کردم....
_نمیدونم...
+پدر گف اسمش یا یوناعه یا لونا...
_یونا دوستت؟
+نبابا... اصلا...
نگاهم رو از تهیونگ دزدیدم و از پنجره به بیرون نگاه کردم...
+ولی بنظرت واقعا یوناعه؟
_نمیدونم...
+امید وارم اون نباشه..
_اصن برات مهمه؟
+ارع....
_چی؟
+ ها یعنی نه نع...
_میشه این بحث رو تموم کنی؟
+اهوم....
(چند دقیقه بعد)
+امیدوارم زن جونکوک....
_واییییی نونا نونا!!!!!!! (دستاشو به فرمون کوبید)
نگاهشو رو به من کرد..
_ببین نونا... فقط یک بار دیگ... یک بار دیگ درمورد اون پسر حرف میزنی من میدونم با تو... (تهدیدانه)
+باشه حالا هواست به خیابون باشه... (با ترس)
_هوففففف...
تا تهیونگ نگاهشو به خیابون داد...
+تهیونگ مواظب باش...... تهیونگگگگگگگگگ(با داد)
_نوناااااااااا!!!!! (با داد)
+جیغغغغغغغغغ......
نونا مرد داستان تموم شد😂😂😂
شوخی کردم باو....
(پایان فصل 1)
خوب ارع... میریم تا فصل بعد.... نمیزارم تا چند هفته... میریم سوال مینی فیک یا سناریو و.....
۸.۹k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.